قبلاً هم یک پست راجع به نه گفتن گذاشته بودم.

نه گفتن یک مهارت اجتماعیه و در آداب معاشرت نقش به سزایی داره .. بسیاری از ما از جمله خود بنده از این مهارت اجتماعی کمترین بهره رو می بریم. خود بنده شخصیت دو وجهی دارم در موضع گیری نه گفتن

نه گفتن های منطقی جزء ضرورتهای زندگی اجتماعی محسوب می شه

تو کار اداری نه گفتن در برابر خواسته های نامعقول برام جزء آسونترین کارهاست جز در موارد خاصی که با بعضیها روابطم دیگه از اداری خارج شده باشه که در اینصورت با خواسته های غیر منطقی اداریشون راحتتر کنار میام اما اگه جنبه شخصی پیدا کنه نه گفتن برام کمی سخت می شه و مثال ساده ش دادن وجه دستی به چند نفر ثابت که واقعاً دلم نمیاد بهشون بگم نه

اما تو زندگی شخصیم خیلی سخته برام که به دوست و آشنا جواب رد بدم .. همیشه احساس کردم شاید این یه موهبته که خدا منو در مسیر عده ای قرار می ده تا شاید بتونم خدمتی بکنم و از این طریق قلب خودمم شاد بشه ..

اما گاهی همین خواسته های منطقی اینقدر زیاد می شن که اجابت همه آونا از توانم خارج می شه و بعد پیگیری پشت پیگیری .. دیگه واقعاً کلافه می شم و تو دلم می گم کاش می گفتی نه .. بازم دندون به جیگر می گیرم و می گم شاید وسیله خیر قرار گرفتی ساکت باش .. و آروم آروم همه چی درست می شه. اما خدائیش فشار زیادی باید متحمل بشی تا یه قول رو به عمل تبدیل کنی.

+ هنوز به فضای جدید عادت نکردم .. اما تصور می کنم با نوشتن همه چی عادی می شه.