بی هیچ شک و شبهه ای پائیز فصل عاشقانه هاست .. دلبری طبیعت با لباس های رنگارنگ و مخملیش .. رقص برگها .. نم نم بارون .. بازگشت پرستوهای عاشق .. نسیم و خنکی هوا .. همه و همه شاعران را به ذوق می آورد.

اما زمستان چه از پاییز کم دارد .. وقتی تکه های نان را پشت پنجره می گذاری تا گنجشک های گرسنه هر روز جشنی بگیرند برایت و از شادیشان سهمی ببری  .. یا بارش برف که حتی در سیاهی شب نور می آفریند یا برافروختن آتش در یک شب رویایی که اشکهای ته هیزم یادآور  اشکهای پاک و صادقانه یک عشق برباد رفته می شود .. و آرام آرام خزان دستش را به بهاری می سپارد که سبزه و سنبلهایش و آواز بلبلان و چکاوکانش جلودار غمزه مستانه خزان سرگشته گردیده اند و تابستانی داغ و شاد که هیچ چیزی برای پنهان کردن باقی نمی گذارد و باید محصول عشق را چید و لذت عاشقی را با تمام سلولها دیگر بار تجربه کرد.

اما خواستگاه همه و همه داستانهای عاشقانه خزان است .. خزان زادروز عشق است حتی اگر عشق فصل و ماه نشناسد چرا که شناسنامه عشق از روز ازل با مهر آغاز شد.