پشت عکسم نوشته بود " نگاه به دور دستها .. در انتظار یک خاطر خواه " و چقدر ما خندیده بودیم از این کامنت کوتاه و یکی یه دونه از این عکسمو برا خودشون زده بودند .. وسط کوه های دماوند رو یه تخته سنگ .. با یه چوب دستی که کمتر به درد کارم می خورد  و افق نگاهم که همیشه بلند بود.
همیشه آسمان رو از از زمین بیشتر دوست داشتم .. چرا که آسمان این وزن و فشار زمین رو نداره .. در صد مالکیتشم مثل زمین نیست که همه جانتو باید بذاری برای تکه ای از اون و آخرشم می فهمی که قافیه رو باختی تا بفهمی چی شده تابلو وقت اضافه رو جلو چشمات می بینی یا سوت ناغافل که داور با تمام فشار به صداش در میاره
تو اون افق های دور دست .. بالاتر از ابرهای جور واجور که هر لحظه نقش جدیدی می زنند باید اوضاع متفاوت باشه.
کافیه همین امشب بری زیر آسمون و یه کنج دنج گیر بیاری و دلبری و عشقبازی کرور کرور ستاره رو به تماشا بشینی .. محاله اینجا چنین کارناول شادی و جشن عروسی رو متمول ترین ملکه ها هم بتونن برپا کنن
آنقدر آتش بازی عظیمی به راه می افته که جا برا همه عشاق دنیا خواهد بود .. از لیلی و مجنون ..
شیرین و خسرو .. رومئو و ژولیت .. اتللو و دزد مونا  .. فرهاد و شیرین .. بیژن و منیژه .. یوسف و زلیخا و بهرام و گل اندام گرفته تا من .. تو ... آری من و تو ...
از اول مهتاب تا خاموشی ستاره ها ..