درختها رو می بریدن و قطعه قطعه می کردن .. من به بریدگیها نگاه می کردم .. به زخمهایی که تبر کمر به خون  خشکیده مرد بر زمین افتاده بسته بود.

هر سال رنگی متفاوت .. رنگ سالهای کودکی و نوجوانی که شاید مصادف بود با خشکسالی انگار پررنگتر بود و باریک

بعد سالهای عاشقی شرحه شرحه .. شرحه شرحه ..

سالهای میانسالی با قوامتر

و اما ...

و اما سالهای آخر .. با گستره بزرگتر .. کمرنگتر .. کمرنگتر