گاهی دلم تنگ می شود .. شعر می گویم .. می نویسم .. شعر می خوانم .. طبیب خود می شوم.

انگار هیچ نوشدارویی علاج نمی کند.

بیشتر که فکر می کنم این دلتنگی برای خودم است .. برای خودی که گاهی کمتر به او اندیشیده ام .. شاید به خود خودم بسیار ستم کرده باشم .. من خودم را کمتر بغل کرده ام .. کمتر بوسیده ام .. کمتر نوازشش کرده ام.

این جفا بخشودنی نیست .. این همه سال ظلم فراموش شدنی نیست .. اینهمه صدای شیونی که تا آسمانها رسیده به گوشم نرسید .

یا شاید نخواستم توجهت کنم .. یا شاید باز چیزی .. کسی .. بهانه ای را بر تو ترجیح داده بودم.

خودمان را دستکم به اندازه دیگران دوست داشته باشیم...