زخمی همیشه یک از جنگ برگشته نیست .. گاهی از میان گلزاری عبور می کنی و حتی پروانه ای را تعقیب می کنی و کلی خوش می گذرانی .. وقتی بر می گردی دستانت را مجروح می بینی .. تکه های خار را که در می آوری خونت را باید بند بیاوری

شاید از روز تولدمان روح مان نیز زخمی بوده .. غصه های مادر و استرس های حاکم بر زندگی .. در گذر زندگی گاهی بلند خندیدیم .. گاهی محکم ایستادیم .. گاهی گریستیم .. .. حتی حس رقابتمان از رفاقت پیشی گرفت و حسادت ورزیدیم .. عشق را به نفرت و دوستی را به تنها بودن ترجیح دادیم.

چه بر سر روحمان آوردیم؟

حالا ممکن است گاهی خنده های بلندمان هم دردناک باشد .. اشک در پس خود به همراه داشته باشد .. یا طنزهایمان برای دیگران نیش دردناک داشته باشد.

آنقدر نرم و آهسته زخمی شدیم که یادمان رفت پروانه در میان گلبرگها به انتظار بازی کودکانه مان سالهاست که انتظار می کشد.