مهربانوی عزیزم

آمدم بگویم آنروز که برایت نامه نوشتم دستم یا شاید دلم با هر واژه می لرزید .. احساس می کردم رو در رو ایستاده ایم .. و من طاقت رویارویی با تو را نداشتم .. یا شاید برای گفتن عشق جرات و جسارت پیدا نکرده بودم.

تو خوب می دانی که حجم عظیمی از حرفهایمان در سکوت بوده .. با نگاه زندگی کرده ایم و به  زعم من این از بزرگی عشق نمی کاهد.

برای یک عاشق چه چیزی بیشتر از مالکیت قلب معشوقش می تواند اهمیت داشته باشد؟

وقتی نامم را صدا می کردی طنین صدایت بیستون را می شکافت .. و من بی تابی را در طنین صدایت می فهمیدم و بی قرار می شدم .. حالا همان صداها در گوش جانم طنین انداز شده!

دو قدم مانده به پاییز میلاد تو و سالروز عشق باشکوهمون هست .. داشتم با خود فکر می کردم بلوغ عشق ما طولانی تر از بلوغ گل های اناری  بود.

این شعر سپیدم پیشکش تو:


"تا آخرین نفس بهار

جوانه بزن

پائیز،

نوبت عاشقی انارهاست ..."