شاهدانه عزیزم

دیشب که ساعت به 12 رسید بارون اومد .. صفر عاشقی رو به یاد داری؟ از تکرار این ساعت خیلی مقدس و خاص لذت می برم .. یه ساعتیه برای همه حس و حال یکسان داره ...

صدای بارون .. نگاهم به سوی ساعت .. ناگهان پنجره رو باز کردم .. رو شیروونی خونه همساده نقاره می زد انگار .. تو این صدا رو دوست داشتی .. باهاش خاطره بازی می کردی .. حالا که نیستی با خیالت دقایقی رو به تماشای بارون نشستم .. ساعاتی گذشته اما بارون بند نمیاد .. اینقدر می باره تا تو بیای و با موهای بلوند و زیبات بری زیر بارون

چتر دونفره کوچکتری خریدم .. چه معنی داره چتر بزرگ باشه؟ خیابونای خاطره انگیز شهرمون منتظر واشدن چترمون هستن ..

مثل همیشه چند دقیقه جلوتر سر قرارمون حاضرم .. مدتهاست میرم و تو نمیای ...