شاهدانه عزیزم

همیشه قرار نیست هر چیزی سر جای خودش باشه .. به بی نظمی هایی که ناخواسته تو دنیا اتفاق می افته و تصادفاتی که حادث می شه .. باید جور دیگری نگاه کرد .. همه سوالات پیچیده و لاینحل ریاضی رو با فورمولای پیچیده تر نمی شه حلش کرد .. وقتی روزگار سخت گرفت باید آسون از کنارش گذشت.

یکی از اون بی نظمی ها فراغ و دوری از معشوق می تونه باشه .. و تو این بی نظمی ها و تصادفات آدمهایی که بدون هیچ مقدمه ای سر راه هم سبز می شن .. و تو گمون می کنی که هزار سال معاشرش بودی و بدون رد و بدل شدن کلامی تمامش را می فهمی .. هیچ چیز اما تصادفی نیست .. و در تمام بی نظمی های ظاهری چرخه ی منظمی باید جریان داشته باشه .. به همین سادگی می شه مسئله رو حلش کرد .. به همین سادگی اما نمی شه از کنارش گذشت .. هیچ چیز کشنده تر از انتظار نیست .. هیچ چیز کشنده تر از یه جاده نیست .. هیچ چیز کشنده تر از سکوت تلخ یه کلاغ نیست ...

اما من امید دارم .. امید دارم به روزی که همین کلاغ پیر صداش در بیاد .. به روزی که همه برگهای همین چنار سرکوچمون نقش زمین بشن .. اولین نسیم خنک پاییزی که به سینه ش بخوره .. وقتی خیابونای شهر پر بشه از چترهای دو نفره .. و نم نم بارون .. شهر هزار برگ و هزار رنگ و اینهمه تلون و رنگارنگی که اسمش رو هیچوقت غیر از معجزه نتونستم تو کتابها پیدا کنم .. به حرف میاد .. به حرف میاد و یقین دارم خبر آمدنتو بهم خواهد داد ...