صبح زود قبل از اینکه موبایلم زنگ بزنه صدای نماز خوندن بابا تو هال بیدارم کرد .. باید پا می شدم .. این دومین هفته ایه که قراره یکساعت زودتر بریم سرکار .. آروم آروم خودمو آماده می کردم که بقیه رو بیدار نکنم .. اما وقتی کیفمو برداشتم اومدم بیرون .. دیدم بابا و مامان رو مبل نشستن آماده رفتن .. اصرارم بی فایده بود .. قصد رفتن داشتن.

از ادکلنم بهشون زدم .. همیشه تو هال ادکلن می زنم که بوش کسی رو اذیت نکنه .. بعد تو آسانسور به مادر گفتم .. یادته این کت و شلوار رو برام خریده بودی؟

می گه افرین پسر تمیز .. داداشات اصلاً معلوم نیست چکارش کردن .. بازم برات می خرم .. تو دلم حس یوسف بهم دست می ده و تو همون چند ثانیه گفتم نکنه نامردا منو تو چاه بندازن :))))

دم در برام آیه الکرسی می خونه و تو ماشینم فوت می کنه .. بعد پشت سرم با ماشینشون راه می افتن سمت خونه

انرژی مثبت گرفتم اول صبحی و الان مدتیه لذت می برم از مسیر خونه تا اداره .. از بس کارمندا خوش خوابن .. خیلی سریع می رسم اداره :))