مهربانیت را مرزی نیست ...

بیقرار


عقربه ها از پی هم می دوند

لحظه قرارها گم،

بی قراری بیداد،

انگار

ریزش آنهمه برگ خزان

بی اثر بود

حالا

رعد و برقهای بهاری را انتظار می کشم ...


محمد رضا - اسفندماه 94

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

تب


هر چقدر هم که اعتماد به نفس داشته باشی بازم یه وقتایی فکر مرگ و نبودن تو این دنیای کوچیک به مغزت خطور می کنه

اینکه اگه یه روز صبح دیگه پانشدی چه اتفاقاتی ممکنه بیفته؟

شاید با هول و هراس نزدیکانت شروع می شه .. بعضیام ممکنه بترسن .. اگه همین آدمی که عاشقش بودن رو تو اون وضعیت ببینن ...

کارهای انباشه اداری و شخصی .. اینا خیلی مهم نیستن

قطعاً یه جاهایی حضورت ضروری تر و ارزشمندتره .. همسر بودن، پدری کردن، مسئولیت فرزند اولی، تعهد و تعلقی که به دوستان داری، صداهایی که یکبار دیگه دوست داشتی بشنوی، آدمهایی که یکبار دیگه دوست داشتی ببینی و آدمهای اینجا ممکنه هیچوقت متوجه نشن ...

بعدش به خودت باید یه تلنگر بزنی که کافیه باید بیای بیرون از این فاز لعنتی

انگار دم صبح تب داشتم ...


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

شمعدانی (2)


نه شکوفه های بهاری،

نه شور تابستان،

نه خش خش برگهای پاییزی،

نه برف زمستان،

یاور همیشگی نیست ...

همراه چهارفصلی

شمعدانی ...


بهمن 94 - محمد رضا

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

تو با قلب ویرانه ی من چه کردی؟




تو با قلب ویرانه ی من چه کردی
ببین عشق دیوانه ی من چه کردی
 
در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بالِ پروانه ی من چه کردی
 
ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه ی من، چه کردی؟
 
مگر لایق تکیه دادن نبودم
تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟
 
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده با خانه ی من چه کردی؟
 
جهان من از گریه است خیسِ باران
تو با سَقف کاشانه ی من چه کردی؟

دکتر افشین یداللهی
۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

فاتح قلبها


با وجودیکه اوضاع جالبی نداشت ابراز رضایت می کرد .. انگار از وضعیتی که داشت واقعاً راضی بود .. اما اگه یه نگاه به گذشته طرف می نداختی نمی تونستی این شرایط رو مطلوب ارزیابی کنی .. خیلی از شرایط خوبشو بر باد رفته می بینی

امید رو که از آدمها بگیری تسلیم می شن .. خودشونو می سپارن دست قضا و قدر و به رزق مقسومشون رضایت می دن.

یا شاید نبرد برای بدست آوردن هر آنچه که جزء آمال و آرزوهاته دل و دماغ و حوصله می خواد و از یه سنی به بعد آدمها این روحیه رو از دست می دن که حتم دارم عمومیت نداره

اما یه چیز مهمتر که الان بهش فکر می کنم بودنه .. همین که هستیم برنده ایم .. این که صدای نفسهای همو بشنویم غنیمته .. همیشه نیازی نیست بجنگی تا چیزی رو بدست بیاری .. مثل یه مسابقه که با دخترت راه می ندازی و الکی شکست می خوری .. اون جام رو فتح می کنه و تو قلبشو ...


۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

«قطار شعر»


دلتنگ که می شوم

شعر می خوانم

شعر می گویم

با واژه ها به سان ماسه های ساحلی

بازی می کنم

شعرهایم را برای تسلای دردهای تو قطار می کنم

بشنو صدای ترمز واژگان را

در ایستگاه قرارهای نافرجاممان ...


محمد رضا - 94/11/18

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

« چشمهایت»


باز کن چشمهایت را

صدای نور را نمی شنوی؟

دیر زمانی است زمین بیدار شده

تمام سبزه ها برای دیده شدن

گل داده اند

اشک گلها را ببین

انتظاری که به سر می رسد

با صبح

با باز شدن

چ ش م ه ا ی ت ...


محمد رضا - 29/دی/94

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

شور


هر کسی دلش شور یه چیزی رو می زنه ...

مادر، دلش شور فرزندش .. فرزند، شور مهر مادر .. محصل، شور نمره و درس و مشق .. معلم، شور یاد دادن .. عاشق، شور معشوق .. معشوق، شور سرگشته اش .. گلر، شور گل نخوردن .. فوروارد، شور گل زدن و سرطلایی شدن .. قفس، شور پرنده خوش آواز .. پرنده ی در قفس، شور آزادی .. قلم، شور نوشتن .. کاغذ، شور خطی از دلتنگی .. شاعر، شور قافیه .. شعر، شور شعور .. شکارچی، شور شکار .. شکار، شور رهایی .. دل، شور آرامش .. آرامش، شور مهربانی

ایمان دارم حتی علی بی غم هم دلش شور غم رو می زد ...

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

مصلحت حقیقت


تردید ندارم که یکی از بیهوده ترین کارها بحث و جدل با آدمهای حق به جانبه .. کسانی که صداشون قطع نمی شه بلکه حرف حقی شنیده بشه و باعث تزلزل رای شون بشه .. تن صداهای آزاردهنده ای که کمتر مخاطبی تاب تحملشو پیدا می کنه و ترجیح می ده از گوش و اعصاب محافظت کنه .. شاید مصلحت حقیقت هم سکوت باشه در چنین مواردی

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

«نامه بی جواب»


برف بارید

درخت امیدم جوانه زد

خاطرم آسود !

پستچی پیر،

نامه ام را به تو نخواهد رساند

انتظار نامه ی بی جواب 

کشنده تر بود ...


محمد رضا- 20/دی/94

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا