مهربانیت را مرزی نیست ...

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

خواب شیرین

سفرهای زیادی رو تو خواب تجربه کردم .. سفر به جاهای دور دست .. از روی ابرها .. گاهی سوار بر بال ابرها شدم و هزاران فرسنگ راه رو بی هیچ صعوبتی طی طریق کردم .. به خانه دوست رسیدم .. یک استکان چای رفاقت مهمانش شدم .. در سایه سار سپیدارش شعرها خواندیم .. تا خود صبح مشاعره کردیم .. آنقدر شعر گفتیم همه با قافیه و هجا .. شعر بود و شراب بود و سایه سپیدار .. حتی وزن پاهایم را حس نمی کردم .. راستی چقدر وزن زمین برای پاهایم سنگین است .. چقدر آلام و دردهای زمین ناگوار است .. چقدر زمین سرد است  و فضای نفس کشیدن تنگ.
شعرها را اگر می نوشتی مثنوی هفتاد من کاغذ نیاز داشت .. اصلاً حاجتی برای نوشتن نبود .. شعر پشت شعر می آمد .. چیزی غیر از قافیه و توازن حروف نمی شنیدی .. خستگی مفهومی نداشت .. ساعت و روز و شب و برنامه سین روزانه از مدار معنا خارج بود ..
صدای رعد و برق شدید بیدارم کرد .. احساس تشنگی می کردم .. هنوز پاهایم خستگی داشت .. رمقی برای آب خوردن نداشتم ..  هنوز شعرها توی ذهنم شناور بودن .. ترجیح دادم حتی دوباره نخوابم و با قافیه ها و الفبای جادویی عشقبازی کنم.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

صدایم کو؟


از آسمانها صدای کسی می آید .. اما غرش مکرر آسمان تنها برای متولد کردن قارچهای صحراست .. خزان تنها می بارد و می شوید و برق می اندازد برگهای زنگار گرفته را .. خزان برای جلا دادن دلهای عاشقه نه تولد قارچهای بی اصالت
از دور دستها صدا می آید .. نه همین نزدیکیهاست انگار .. شب هر چقدر سیاهتر که باشه نور هویداتره .. اما این صدا از میان آسمان مه گرفته به گوش می رسه .. آهسته آهسته خشدارتر .. بریده بریده و تمام
گویا کسی تنهایی خود را نی می زد .. با گلویی لال صدایش را می خواند .. شعر سهراب را زمزمه می کرد .. "کفشهایش "را صدا می زد ..
حالا فقط صدای سم اسبها به گوش می آید ...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

ابر سیاه


دلهایشان که می گیرد بغض می کنند، رنگ رخساره شان تیره و تار می شود .. گاهی صدای هق هق آنها گوش فلک را کر می کند .. اشک می ریزند .. گاهی ساعتها و روزها ادامه می دهند تا از پس آنهمه سیاهی، خورشید مهربانی را نمایان کنند.

وای از روزی که ابرها نگریند .. امان از سالی که همه روزش بشود تابستان .. آسمانی که اجازه خودنمایی به ابرها ندهد .. غبار کدورتها و دلخوریها روزی سیلابی خونین به راه خواهد انداخت.

وسعت بارش ابرها به اندازه آلام و دردهایشان است .. دریغ از روزی که اشک در چشمان ابرهای سنگین از اندوه خشکیده باشد. وای از غرشهای بی امان .. وای از بارش های سیل آسا

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

چهار فصل


بی هیچ شک و شبهه ای پائیز فصل عاشقانه هاست .. دلبری طبیعت با لباس های رنگارنگ و مخملیش .. رقص برگها .. نم نم بارون .. بازگشت پرستوهای عاشق .. نسیم و خنکی هوا .. همه و همه شاعران را به ذوق می آورد.

اما زمستان چه از پاییز کم دارد .. وقتی تکه های نان را پشت پنجره می گذاری تا گنجشک های گرسنه هر روز جشنی بگیرند برایت و از شادیشان سهمی ببری  .. یا بارش برف که حتی در سیاهی شب نور می آفریند یا برافروختن آتش در یک شب رویایی که اشکهای ته هیزم یادآور  اشکهای پاک و صادقانه یک عشق برباد رفته می شود .. و آرام آرام خزان دستش را به بهاری می سپارد که سبزه و سنبلهایش و آواز بلبلان و چکاوکانش جلودار غمزه مستانه خزان سرگشته گردیده اند و تابستانی داغ و شاد که هیچ چیزی برای پنهان کردن باقی نمی گذارد و باید محصول عشق را چید و لذت عاشقی را با تمام سلولها دیگر بار تجربه کرد.

اما خواستگاه همه و همه داستانهای عاشقانه خزان است .. خزان زادروز عشق است حتی اگر عشق فصل و ماه نشناسد چرا که شناسنامه عشق از روز ازل با مهر آغاز شد.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

بازگشت

پدرم همیشه می گه هر کجا دلت خوش باشه وطنته .. خوب که فکر می کنم دلخوشیم به تنهایی متعلق به اینجایی نیست که هستم .. گاهی خونه پدریم که حیاطش می شه ساحل دریا که یه صبح تازه رو با نسیم روحبخشش به تماشا می شینیم .. یا جنگلهایی که از این به بعد محل مناسبی برای تفریح و تفرجه و از شرجی هوا خبری نیست .. گاهی دیدن یک دوست .. شنیدن خبری .. نشانه ای از سلامتی و حضورش

حالا خوب که فکر می کنم بی جهت نیست که پرنده ها مهاجرت می کنند .. لابد دلخوشی هاشون رو تو سرزمینهای مختلف می یینن  .. چشم به راه بازگشت هزاران پرنده مهاجرم که بیان و شادیهاشونو با ما به اشتراک بذارن.


روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

ای همیشه موندنی

هزار و یک قصه عاشقی را با ستاره ها به تماشا نشستم .. هر ستاره گویا برای یک دل شوریده دلربایی می کرد .. خوش شانس بودم که از میان کرور کرور ستاره تو را جستم .. اما با پای پیاده سالها بین ما فاصله بود .. تردید اگر می کردم در میان آنهمه شبتاب ریز گم می کردمت .. آری تردید یعنی نرسیدن .. تردید یعنی فراموشی .. غفلت یعنی از دست دادن
با پای جسم به تو رسیدنم محال بود و دستانم کوتاه از ستاره چینی .. چشمانم را یارای دیدن نبود .. در مقابل آنهمه دلربایی و غمزه مستانه چاره ای جز دلدادگی نیست .. باید چشم ظاهر می بستم و چشم دل باز می کردم .. جسم زمینی ام ستاندی و وصل به نورت شدم.
ای خوب همیشگی با من بمان .. در میان سیاهی شبهای تار و صدای زوزه شغالان و گرگها رهایم نکن.
دستان یخ بسته و سردم را در دستهای
گرم و مهربان
ت بگیر و  سینه ام را مملو از رایحه خنک یاس و رازقی های دل انگیزت کن.
با من بمان ای همیشه ماندنی
۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

خواب پریشان

ساعت حدود سه نیمه شب داشتم خواب بدی می دیدم .. مدام با آدمهای اون دنیا صحبت می کردم .. اما می دونستم زنده ام و کاملاً آگاه بودم .. احساس می کردم سخت دارم نفس می کشم .. مادرم بالای سرم بود و از پدربزرگم می گفت .. تموم وجودم درد می کرد .. با صدای اتصال پست برق سرخیابون بیدار شدم .. آروم سراغ یخچال رفتم و یه لیوان آب خوردم .. بی سر و صدا سر جام برگشتم .. تا حدود نیم ساعت بعد ریتم تنفسیم بهتر شد.

خبر ورزشی زیاد خونده بودم .. از سر شب به فکر خونواده هادی نوروزی بودم .. یاد همسر سیروس قایقران افتادم .. از بچگی آبی بودم .. هنوزم مادرم پرچم آبی رو از اتاق خودم بیرون ننداخته و عکس استقلالیهای 20-30 سال پیش رو ..اما اینروزا سرخابیم .. اما تمام وجودم درد می کنه. خوب می دونم که فقط زمان همه چیز رو به حالت اولش بر می گردونه

زمانه پندی آزادوار داد مرا                             زمانه رو چو نکو بنگری همه پند است

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

شکرگزاری

شامشو که خورد دستاشو بالاتر از ستاره های آسمون برد و سرشو گرفت بالا .. یعنی خدایا شکرت .. دست از پا نمی شناختم و گرفتم بغلش کردم و محکم بوسیدمش

عرفان عزیزم .. برادرزاده نازنینم دیشب مهمانمون بود .. کودک 16 ماهه ای که بدلیل معاشرت و ظرفیت و اخلاق عالی که داره بسیار محبوبه تو خونواده مون 

یاد خدا باعث آرامش قلبه .. متاسفانه فاصله هامون باهاش زیاد شده و اکثراً موقع بیماری و گرفتاری و مصیبت یادش می افتیم. خدایا بخاطر همین آرامشی که بهم دادی تا بتونم بیام چند جمله برای دوستانم بنویسم شکرت.

پ.ن 1- متاسفانه تا بحال 19 نفر از کشته شدگان و 5 نفر از مفقودین منا از کاروان زادگاهم هستن که بعضی از خانواده ها رو می شناسم .. به همه بازماندگانشون تسلیت می گم و روح همه درگذشتگان قرین رحمت

پ.ن 2 - عیدی دیگر از راه رسید و این عید عزیز رو به همه سادات و مسلمانان تبریک می گم. امیدوارم سادات این جمع ما رو از دعای خیرشون بی نصیب نذارن.


باقی بقایتان .. جانم فدایتان

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

هنر نه گفتن

قبلاً هم یک پست راجع به نه گفتن گذاشته بودم.

نه گفتن یک مهارت اجتماعیه و در آداب معاشرت نقش به سزایی داره .. بسیاری از ما از جمله خود بنده از این مهارت اجتماعی کمترین بهره رو می بریم. خود بنده شخصیت دو وجهی دارم در موضع گیری نه گفتن

نه گفتن های منطقی جزء ضرورتهای زندگی اجتماعی محسوب می شه

تو کار اداری نه گفتن در برابر خواسته های نامعقول برام جزء آسونترین کارهاست جز در موارد خاصی که با بعضیها روابطم دیگه از اداری خارج شده باشه که در اینصورت با خواسته های غیر منطقی اداریشون راحتتر کنار میام اما اگه جنبه شخصی پیدا کنه نه گفتن برام کمی سخت می شه و مثال ساده ش دادن وجه دستی به چند نفر ثابت که واقعاً دلم نمیاد بهشون بگم نه

اما تو زندگی شخصیم خیلی سخته برام که به دوست و آشنا جواب رد بدم .. همیشه احساس کردم شاید این یه موهبته که خدا منو در مسیر عده ای قرار می ده تا شاید بتونم خدمتی بکنم و از این طریق قلب خودمم شاد بشه ..

اما گاهی همین خواسته های منطقی اینقدر زیاد می شن که اجابت همه آونا از توانم خارج می شه و بعد پیگیری پشت پیگیری .. دیگه واقعاً کلافه می شم و تو دلم می گم کاش می گفتی نه .. بازم دندون به جیگر می گیرم و می گم شاید وسیله خیر قرار گرفتی ساکت باش .. و آروم آروم همه چی درست می شه. اما خدائیش فشار زیادی باید متحمل بشی تا یه قول رو به عمل تبدیل کنی.

+ هنوز به فضای جدید عادت نکردم .. اما تصور می کنم با نوشتن همه چی عادی می شه.

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

پاییز

آخر پاییز شد .. خزان با نوستالوژیهای فراوانی که برای همه بازدیدکنندگانش دارد جای تابستانی گرم و شاد را گرفته است.

دیدن بچه مدرسه ایها و کیف و کفش و لباسهای نو و انتظار برای رسیدن سرویس مدرسه و ترافیک و شلوغی و همهمه برایم بسیار لذت بخشه .. شوق دیدار همکلاسیها و معلم های جدید و بازیهای دوره کودکی سرشار از خاطرات ماندگار است.

از همه اینها که بگذریم خزان ماه خاصی برای من بوده و است. نقاش طبیعت دست به قلم شد و با میلیون ها رنگ باری دیگر زیباترین تابلوی خود را به نمایش همگان گذاشت .. دیدن اینهمه رنگ و تلون و تنوع در هیچ زمان دیگری میسر نخواهد بود.. فصلی که میلیونها پرنده به زادگاهم مهاجرت می کنند و ماهها مهمانمان خواهند بود و عشقبازی شان با طبیعت دیدنی است.

شاید هیچ فصلی مثل پاییز ذوق شعرا و نویسندگان و نقاشان و هنرمندان رو برنخواهد انگیخت و به الهام از خالق اینهمه زیبایی به خلق اثر دست خواهند زد.

برای همه دوستان مجازی و واقعی ام پاییزی عاشقانه و زیبا آرزومندم.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا