مهربانیت را مرزی نیست ...

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

نامه ی چهاردهم


ماه بانوی عزیزم

ساعاتی دیگر تابستون شاد جاشو با پاییز ملون و عاشق عوض می کنه .. همه ی پاییز عشقه .. ریزش برگها .. بازگشت کرور کرور پرنده ی عاشق .. بارش متناوب بارون .. حتی دیدن بچه محصلایی که کیفهاشونو رو کولشون انداختن و با عشق به مدرسه می رن

پاییز فصل ترسوها نیست .. فصل جسارته .. فصل روکردنه .. هر پرنده ای که نتونه پرواز کنه .. اول مسیر می مونه .. تا سال بعد و این انتظار شهامت بهش می ده برای پرواز

اولین برگهایی که نقش زمین می شن خودشونو فدای عاشقی می کنن و آخرین برگها مقاومت و ایستادگی و سرآخر تسلیم می شن تا سهمی از این خوان گسترده ببرند.

من این نامه رو به دست اولین باد خنک پاییزی می سپارم تا قاصد عاشقانه ای آرام برایت باشد.

دراین واپسین روزهای انتظار قلبی آکنده از عشق برایت آرزو می کنم.

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
محمد رضا

نامه ی سیزدهم


ماه بانوی عزیزم

امروز مطلبی را در جایی خواندم که سخت ذهنم را به خود مشغول کرد .. و من هر آنچیزی که روح و احساسم را درگیر کند کمی با خود صحبت می کنم و بعد به روی کاغذ می آورم .. آیا می توان قبول کرد این جمله را که ( به اندازه عاشق باش )؟

چگونه می شود برای عشق حد و اندازه تعریف کرد؟

یعنی مشود به پروانه گفت کمتر بالهایت را به شمع نزدیک کن و دورتر بایست و از سوختن شمع لذت ببر و از گرمایش به اندازه نصیب ببر؟

به شمع چه باید گفت؟ عمری 1000 ساله داشته باش .. جوری بسوز که تمام نشوی

بهتر این بود که می گفتن عاشق نشو .. من تعبیر و تفسیر دیگری از عشق ندارم

واژه های محبت و دوستی سوای عشق هستن

کاش حالا بودی و در این باره صحبت می کردیم ...

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
محمد رضا

نامه ی دوازدهم


ماه بانوی عزیزم

عشق یک اتفاق ساده نیست .. اما به سادگی اتفاق می افتد .. عشق برای تجربه کردن نیست .. اما تجربتی عظیم در ورای آن نهفته است .. عشق بی هیچ کوشش و صعوبتی ممکنست واقع شود. عشق بهای سنگینی دارد .. سوختن یک پروانه اصلاً زیبا نیست همینطور شمع برافروخته .. درد دوسویه است

در عشق واقعی مجالی برای پا پس کشیدن نمی ماند مگر اینکه هوس جایگزینش شده باشد .. که آنوقت به آسانی خاموش می شود.

عشق یک پیوند آسمانی است .. شنیده ای می گویند در هفت آسمان یک ستاره نداریم .. معشوق همان ستاره ایست که شبها برایمان دلربایی می کند.

حضورت همواره باعث دلگرمی است .. حضور معشوق یعنی امید به زندگی .. جوهریست بسیار ارزشمند .. جواهریست در این زمانه کیمیا و نایاب

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه ی یازدهم


شاهدانه عزیزم

همیشه قرار نیست هر چیزی سر جای خودش باشه .. به بی نظمی هایی که ناخواسته تو دنیا اتفاق می افته و تصادفاتی که حادث می شه .. باید جور دیگری نگاه کرد .. همه سوالات پیچیده و لاینحل ریاضی رو با فورمولای پیچیده تر نمی شه حلش کرد .. وقتی روزگار سخت گرفت باید آسون از کنارش گذشت.

یکی از اون بی نظمی ها فراغ و دوری از معشوق می تونه باشه .. و تو این بی نظمی ها و تصادفات آدمهایی که بدون هیچ مقدمه ای سر راه هم سبز می شن .. و تو گمون می کنی که هزار سال معاشرش بودی و بدون رد و بدل شدن کلامی تمامش را می فهمی .. هیچ چیز اما تصادفی نیست .. و در تمام بی نظمی های ظاهری چرخه ی منظمی باید جریان داشته باشه .. به همین سادگی می شه مسئله رو حلش کرد .. به همین سادگی اما نمی شه از کنارش گذشت .. هیچ چیز کشنده تر از انتظار نیست .. هیچ چیز کشنده تر از یه جاده نیست .. هیچ چیز کشنده تر از سکوت تلخ یه کلاغ نیست ...

اما من امید دارم .. امید دارم به روزی که همین کلاغ پیر صداش در بیاد .. به روزی که همه برگهای همین چنار سرکوچمون نقش زمین بشن .. اولین نسیم خنک پاییزی که به سینه ش بخوره .. وقتی خیابونای شهر پر بشه از چترهای دو نفره .. و نم نم بارون .. شهر هزار برگ و هزار رنگ و اینهمه تلون و رنگارنگی که اسمش رو هیچوقت غیر از معجزه نتونستم تو کتابها پیدا کنم .. به حرف میاد .. به حرف میاد و یقین دارم خبر آمدنتو بهم خواهد داد ...

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه ی دهم

شاهدانه عزیزم

دیشب که ساعت به 12 رسید بارون اومد .. صفر عاشقی رو به یاد داری؟ از تکرار این ساعت خیلی مقدس و خاص لذت می برم .. یه ساعتیه برای همه حس و حال یکسان داره ...

صدای بارون .. نگاهم به سوی ساعت .. ناگهان پنجره رو باز کردم .. رو شیروونی خونه همساده نقاره می زد انگار .. تو این صدا رو دوست داشتی .. باهاش خاطره بازی می کردی .. حالا که نیستی با خیالت دقایقی رو به تماشای بارون نشستم .. ساعاتی گذشته اما بارون بند نمیاد .. اینقدر می باره تا تو بیای و با موهای بلوند و زیبات بری زیر بارون

چتر دونفره کوچکتری خریدم .. چه معنی داره چتر بزرگ باشه؟ خیابونای خاطره انگیز شهرمون منتظر واشدن چترمون هستن ..

مثل همیشه چند دقیقه جلوتر سر قرارمون حاضرم .. مدتهاست میرم و تو نمیای ...

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه ی نهم


شاهدانه ی عزیزم

به بلندای تاریخ نامت را به زبان نیاورده ام .. نامت را در سکوت فریاد کشیده ام .. حتی با سکوت بر کاغذ بی خط و با قلم بی جوهر نگاشته ام.

حالا دلم جزیره می خواهد .. جایی که هیچکس نباشد .. حتی تو هم نباشی .. می خواهم بغض هزارساله ام را خالی کنم .. می خواهم آنقدر از عمق دلم نامت را فریاد بکشم که گوش آسمان پاره شود .. یکریز و پی درپی .. از چهار طرف جزیره سکوت مرگبار فضا را بشکنم و آنگاه از انعکاس نام تو سیراب شوم.


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه ی هشتم


شاهدانه ی عزیزم

این چندمین بار است که امروز برایت نامه می نویسم و پاره می کنم .. کلماتی که برای تو بر کاغذ می آیند باید قداست خاصی داشته باشند .. باید شان و منزلتت در نوشته هایم و شعرهایم لحاظ شوند .. برای یک قدیس .. برای یک شاهزاده .. یک فرشته .. یک ستاره باید با حساسیت تمام بنویسی .. باید آنقدر وزین باشد که حتی قاصد این حجم عظیم احساس خیال بازگشایی پاکت عشقمان را از سر بیرون ببرد

شاهدانه ی عزیزم .. به من گفته اند نامه هایی که برایت می نویسم را مراقبشان باشم .. از ترس اینکه دزدیده نشوند .. از ترس اینکه نام تو را از صدر و نام مرا از زیر نامه ها با نامهای کذاییشان جابجا کنند.

هراسی ندارم .. تا جهان باشد .. تا تو باشی و من می نویسم .. می نویسم که تو بخوانی .. می نویسم که اگر ننویسم در میان سکوت خواهم مرد .. می نویسم تا سکوتت را در دلت بشکنم ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه ی هفتم

شاهدانه ی عزیزم

گاهی پیش خودم فکر می کنم که تو واقعاً دوستم نداشته ای .. چطور ممکنست که من اینقدر دلتنگ باشم و تمام دلتنگیهایم را واژه واژه قطار کنم و از همه شعور شعر بگویم و وامدار الفبای همه زبانها باشم تا از تو بسرایم و در عوض هیچ پیغامی از تو نشنوم و نبینم.

اما خوبتر که دقت می کنم صدای سکوتت آنقدر بلند است که تا عمق جان نفوذ می کند و قلب آدم را به درد می آورد. و این سکوت مثنوی ها سخن ناگفته در خود دارد .. ناگفته ها و رازهای نهفته در قلب یک عاشق را که جمع بزنی از همه کتابهای عشقی که نوشته شده حجیمتر خواهد بود.

و من هر آنچه باید سکوت کنم می نویسم .. از ترس اینکه فهمیده نشوم .. از ترس اینکه تو تصور کنی با اینهمه فاصله ها فراموشت می کنم و این خاموشی و نتابیدن نور و گرمای محبت، رابطه ها را سرد و تاریک و خاموش می کند.

می نویسم برایت و می سپارم به نسیم خنک صبحگاهی تا با ترنم عشق پیامم را به تو برسانم و با بوسه عشق بیدارت کنم.


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه ی ششم


شاهدانه ی عزیزم

امروز کشف عجیبی کرده ام .. وقتی چراغ اتاقت روشن می شود نیروی عظیمی به سراغم می آید و انرژیم مضاعف می شود .. خستگی را نمی فهمم .. این چراغهای مصنوعی به خودی خود که تشعشعات عشقی به فضای اطراف نمی فرستند.


بیاد دارم روزهای دوریمان را که سرم همیشه به آسمان بود .. تو یک ستاره بودی و البته هنوزم همون ستاره ای برایم .. که همیشه به دنبال نورت بودم و با آن نیرو می گرفتم .. درد و دلهایم را زمزمه می کردم .. و گاهی چه حجم عظیمی از سکوت در میانمان جاری می شد.

امروز فهمیدم که وجودت ضرورت نظام آفرینش است .. زمین بدون تو حتماً تاریک و سرد می شد .. باید از خدا تشکر کنم برای آفریدنت ...


+ بشنوید:


۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه ی پنجم


شاهدانه ی من

امروز لکه های ابر بر آسمان دیدم .. یقین دارم تا باران نیاید پاییز نخواهد آمد .. باید چترهای دونفره باز شوند .. باید از زیر چکه های شیروانی قدم زد .. باید ریزش برگها را در یک روز قشنگ بارانی به تماشا نشست.

اصلاً تا باران نیاید مرغ دریایی آواز نخواهد خواند .. کلاغهای خبرچین بر شاخه های چنار بلند خانه مان نخواهند نشست .. با وجودیکه اینها همیشه خبر از نیامدن می دهند .. اما من به حضورشان عادت کرده ام .. چون می دانم صادقانه خبر آمدنت را خواهند داد.

یک خزان از رفتنت می گذرد و من هنوز در شگفتم که تو چگونه از خم آن کوچه گذشتی و آنهمه خاطرات را گذاشتی؟

من از این جزر و مدها کم ندیده ام .. فرزند دریا بودن این خاصیت را دارد که تو حجم بزرگی از تنهایی .. حجم بزرگی از غم و همه انتظار را به موجها بسپاری

با پاییز رفته ای و با پاییز بازآ ...

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
محمد رضا