مهربانیت را مرزی نیست ...

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نامه ی بیست و یکم


ماه بانوی عزیزم

مدتی است که ادبیات عشق فکرم را به خود مشغول کرده .. از نزدیکترین ضمایر متصل باید استفاده می کردم تا جانم شوی .. بی آنکه فکرش را کرده باشی دستور زبان را از بر می شوی .. تمام قواعد ادبی دنیا از دل نشات گرفته اند .. اینطور نبوده که دستور نوشته شود و بر آن اساس شعر و متون آمده باشند.

بعد از آن نوبت اصوات است .. این بخش بسیار ظریف همه رابطه های عاشقانه دنیاست .. یک رابطه گقتاری - شنیداری .. آنقدر صدا و نحوه بیان سرشار از احساسات ناب است که حد و اندازه آن به احصاء در نمی آید .. این بخش مهم دستوری در هیچ کتابی نیامده است .. و من هزار سال است که دلتنگ شنیدن نامم از زبانت هستم .. پژواک صدای زیبایت در آسمان که هزار و یک شب است در گوشم  می نوازد محمددددد ...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

صبورانه


مسافرت در کنار تمام تفریحاتش خستگی خاص خودشو به همراه داره .. بعدش یه دو سه روزی نیازه تا ریکاوری بشی .. حالا حسابشو بکن وقتی برای اولین بار گوشیتو تو فرودگاه روشن کنی و ببینی عکس مادر رو فرستادن رو تخت بیمارستان .. نوشتن جراحی شده و حالشم خوبه؟

حال بدی که به آدم دست می ده قابل توصیف نیست ...

سعی کردم تو این چند روز به دوستام بیشتر پیامهای مثبت بدم و حال خوبشونو حتی خوبتر کنم.

اما حس خوبی دارم .. وقتی صبح از خواب بیدار می شم .. صدای پدر و مادر تو خونه هست .. موقع بیرون اومدن از خونه اول با پدر و مادر خداحافظی می کنم بعد با هستی و مامانش .. یاد قدیما می افتم که مدرسه می رفتم .. چقدر زمان زود گذشته و چقدر تغییرات .. اصلاً فکرشم نمی کردم اینجایی که هستم باشم ...

+ خانه ی دوست کجاست؟

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه بیستم


مهربانوی عزیزم

امروز می خواهم از چنار مقابل پنجره دفتر کارم برایت بنویسم

از میان صدها درخت چنار قدیمی این خیابان طولانی تنها چناری است که حدود دو دهه هر روز تماشگرش هستم. نه آفتاب داغ تابستان خم به ابرویش می آورد و نه سرمای زمستان و بارش بارانهای پیاپی و برف و وزش بادهای آفت زا ..

نه اینکه با صلابتترین درخت دنیا باشد .. حتی تو همین خیابان که چشم بچرخانی درختهای تنومندتری هم هست .. اما من تنها عاشق همین چنارم که سالها جلوی چشمانم ایستاده.

با جوانه های بهاری اش عشق باریده بر پهنای این خیابان .. چتری پهن بوده در روزهای داغ و آفتابی برای رهگذران  .. برگهای زرد و دلفریب پاییزیش انگیزه شاعران بوده و غمخواری برای روزهای بی کسی کلاغهای خسته

رفیق چهار فصل به همین می گویند ...

می دانی من برای جوانه هایش .. برای تلون برگهایش و به سوگ بی برگی و مرگ زمستانیش شعرها بافته ام .. من از همین چنار ایستادگی آموختم .. عاشقی یاد گرفته ام .. غمخواری و بخشش یاد گرفته ام ...

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
محمد رضا