درختها رو می بریدن و قطعه قطعه می کردن .. من به بریدگیها نگاه می کردم .. به زخمهایی که تبر کمر به خون خشکیده مرد بر زمین افتاده بسته بود.
هر سال رنگی متفاوت .. رنگ سالهای کودکی و نوجوانی که شاید مصادف بود با خشکسالی انگار پررنگتر بود و باریک
بعد سالهای عاشقی شرحه شرحه .. شرحه شرحه ..
سالهای میانسالی با قوامتر
و اما ...
و اما سالهای آخر .. با گستره بزرگتر .. کمرنگتر .. کمرنگتر
نماز پنجمشو که می خوند می زد بیرون .. خیلی برای دیگران نبودنش اهمیتی نداشت .. اما من این نوع نگاه قشری رو اصلا دوست نداشتم .. یه شب دل به دریا زدم و آروم آروم دنبالش راه افتادم .. عبداله تو تاریکی نشست .. می خواستم برگردم که یک لحظه از ترس خیالات باطلی که ممکنه بعدها به مغزم خطور کنه سر جام موندم .. آروم صداش کردم .. عبداله برگشت
گفتم: رد می شدم از اینجا .. اجازه هست؟
گفت: بیا بیشین .. نشستم
گفتم: چه باصفاست شبهای شیراز .. گفت: آسمونش قشنگتره .. گفتم: شکی نیست
عبداله از عشقش به ستاره ها گفت .. اما من انزاوا و تنهایی شو خیلی دوست نداشتم .. پشت اون شخصیت جدی چه قلب رئوف و مهربانی بود.
از فردا بعد از نماز پنجم عبداله باهاش می رفتم زیر نور آسمون می نشستیم و از مالکیت ستاره ها صحبت می کردیم. خیلی زود شبها سرمو رو به پنجره می ذاشتم و تا جایی که راه داشت به ستاره ها نگاه می کردم.
خیلی زود عبداله از اونجایی که بودیم رفت .. اما من طبق عادت مسافرت مهتابی مو ادامه می دادم. و تموم آسمون رو به انحصار خودم دراوردم و شبها خط به خط مرورش می کردم.
دیر پسند کردن جزء خلقیاتم بود .. اما مگه می شد از میون اونهمه چشمک مستانه پاسخ یکی از هزاران رو بدی .. ستاره ام رو از دور دورا انتخاب کردم .. چون شک نداشتم خیلیها از نزدیک انتخابهاشونو انجام میدن .. و این خیلی حس جالبی نیست که به ناز یک دلبر به تعداد آدمها پاسخ ارسال بشه و این یعنی تقسیم عشق و ای بسا نتیجه اش می شد رابطه ای یکطرفه و نابودی احساس
چشمکها نقطه چین هایی هستن که معشوقت برات می فرسته .. نقطه چینها حکایت از غم عشق و هجران و گاهی حجب و گاهی دلبری دارند.
سالها عادت به تماشای آسمان دارم .. اما دیدن آسمان ابری برای طولانی مدت غمگینم می کنه. فرشی که گل وسطش ماه و نقوش اطرافش ستاره های رنگین و رازآلود هستند.
آسمون دلهاتون پرستاره
پلیس داشت تند تند می نوشت .. مردم بیکار و رهگذران ماجراجو وقایع رو ثبت و ضبط می کردن .. هر کسی از ظن خود کارشناسی می کرد.
اما هیچکس مثل من ماجرا رو ندید .. هر دو راننده داشتن با هم عشقبازی و دلبری می کردن .. گاهی این جلوتر بود و گاهی آن یکی .. نمی دانم یکمرتبه چه در سر عامل سوم افتاد که در چشم برهم زدنی گوی سبقت از دومی ربود و با یک حرکت ناجوانمردانه آن تصادف عجیب رو خلق کرد و خیلی سرخوش و با اعتماد به نفس کاذب صحنه رو ترک کرد.
دو طرف چون همدل بودن اعتراضی نمی کردن ..حالا خدا رو هزار مرتبه شکر هیچ اتفاق مهمی نیفتاده بود .. اما هر کسی رای خودشو داشت در مورد طرفین سانحه می داد. چون اصولا تو اینجور مواقع عامل سوم اصلاً دیده نمی شه کاملاً مبرا شده بود.
پلیسها هم که قربانشان بروم .. فقط می نویسن .. اصلاً مگر موجود نامرئی رو می شه جریمه کرد. و نکته ای که ذهنمو به خودش مشغول کرده بود پلیسا نبودن بلکه آیا عامل سومی ها هم تقاص پس می دن؟