مهربانیت را مرزی نیست ...

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

حیف از خزان



کلاغها خواندند

فوج فوج قوهای عاشق آمدند

آنهمه انارها ترک خوردند

خش خش برگها را نشنیدی؟

حیف از خزان هزار رنگ،

دیده نشد به چشمهایت


محمد رضا - خزان 94

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه نانوشته


دوره لیلی و مجنون،

هزار بار اسمم را می نوشتی

هزار بار جانت را می خریدم

حالا یکریز و پی در پی،

سکوت می شنوم

نامه نانوشته می خوانم

راستی

هنوز نامم را می گویی؟


محمد رضا _ خزان 94

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

شمعدانی


رژه خاطرات پیش چشمانم

یاد کردنت کار آسانیست

استکانی آب پای گلهای تراس،

راستی نام تو شمعدانیست ...


محمد رضا .. 6/آذرماه/94

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

برای خودم ...


گاهی دلم تنگ می شود .. شعر می گویم .. می نویسم .. شعر می خوانم .. طبیب خود می شوم.

انگار هیچ نوشدارویی علاج نمی کند.

بیشتر که فکر می کنم این دلتنگی برای خودم است .. برای خودی که گاهی کمتر به او اندیشیده ام .. شاید به خود خودم بسیار ستم کرده باشم .. من خودم را کمتر بغل کرده ام .. کمتر بوسیده ام .. کمتر نوازشش کرده ام.

این جفا بخشودنی نیست .. این همه سال ظلم فراموش شدنی نیست .. اینهمه صدای شیونی که تا آسمانها رسیده به گوشم نرسید .

یا شاید نخواستم توجهت کنم .. یا شاید باز چیزی .. کسی .. بهانه ای را بر تو ترجیح داده بودم.

خودمان را دستکم به اندازه دیگران دوست داشته باشیم...


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا