مهربانیت را مرزی نیست ...

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

هنوز چشمانت به جستجوی چشمانم نیامده اند ...


قبلترها اگر کسی مخالف نظرم عقیده ای داشت موضع گیری می کردم .. کلی بحث راه می نداختم تا عقیده خودمو اثبات کنم .. به مرور اشکال خودمو فهمیدم .. من نمی تونستم همه رو قانع کنم و این اصرار و پافشاری تبدیل به یک اخلاق بد می شد و این تعصب چشمانم رو برای دیدن حقایق بیشتر می بست.
بیست سال پیش با دوستی آشنا شدم که این آشنایی یکی از اتفاقهای خوب زندگیم شد .. دوست با معرفتی که خوب گوش می کرد و کم حرف می زد و با صبوری خاصی تصمیم می گرفت .. وقتی ازش پرسیدم چرا کم اظهارنظر می کنی؟ جواب داد دو گوش و یک زبان داریم .. پس باید دوبرابر شنید ..
شنیدن تحمل زیادی می خواد .. شنیدن هنر بزرگتری نسبت به سخن گفتنه .. شنیدن صبوری می خواد .. اگر درست شنیدن رو یاد بگیریم و از قضاوتهای عجولانه پرهیز کنیم آرامش و اعتماد رو به اطرافیان هم انتقال می دیم.
کار کردن تو محیط های پیچیده و سخت نیاز به همگرایی بیشتر .. تعامل .. صبوری .. لزوم احترام متقابل و در یک کلام روابط عمومی برتر داره .. به مرور یاد گرفتم با آدمهای سرسخت و متعصب چه جوری کار کنم .. تو دو رای گیری اخیر درون سیستمی یکی دو ماه اخیر فقط شش رای از مجموع 100 رای رو کسب نکردم .. پذیرفتن بعضی از مسئولیتها برام خیلی سخت و طاقت فرساست .. اما یه حسی تو عمق وجودمه که منو راضی می کنه ..
تو زندگی فرصت برای محبت کردن .. عشق ورزیدن .. خوبی .. خدمت و ... خیلی زیاد نیست .. اگر خدا تو مسیرش قرارمون داد طوری رفتار کنیم که روزی پشیمون نشیم.

+ منصور خان پورحیدری .. بهشت را آبی کردی .. مرد ادب و اخلاق و متانت دیروز آسمانی شد .. روحش شاد

+ تو همون خوب دیروزی باش ...

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
محمد رضا

نامه ی نوزدهم


نازنینم

با این نامه ها که یکریز و پی در پی به سویت جاری کرده ام باید حواسم به پاهای خسته پستچی پیر هم می بود

شاید او هم عاشق بردن نامه های عاشقانه است

باید مراقب تو می شدم

گرفتن اینهمه نامه معنای انتظار را می دهد ..

باید مواظبت می شدم

از ترس اینکه اسمت بر سر زبانها نیفتد ...

باید حواسم به همه چیز باشد ..

باید تی شرت قرمز بپوشم .. کسی نباید بفهمد که رنگ صورتم گندمگون شده است ...

باید عینک بر چشمانم بگذارم تا کسی نفهمد به نقطه ای دور دست خیره می شوم.

باید عشق را در یک گوشه ای .. زیر درخت اناری یا ...

با همین گوشه دلم پنهان کنم.

باید مواظبت باشم ...


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
محمد رضا

نامه ی هجدهم


نازنینم

گفته بودی سپیده که سر بزنه ما دست به دست به صحرا خواهیم رفت .. برای بوییدن گلهایی که تا غروب در غنچه آرمیده بودند و چقدر به انتظار نشستیم که شمیم خوشش را بشنویم .. بوی خوش یک گل خاطره ای می سازد به یاد ماندنی .. سالها بعد با دیدن همان گل با شوق فراوان به سویش می روی تا خاطرات قدیم را برایت تجدید کند. تمام سلولهای بدنت می شناسنش .. به وجد می آیند .. حتما نباید بهار را به انتظار شمیم گلها بنشینی .. بهار بهانه ای ساده است والا شمعدانی باغچه ما در سرمای زمستان هم گل می دهد.

سینه ات پر است از رازها و خاطراتی که هیچکس محرم شنیدنش نیستند .. از ترس اینکه خاطراتت دزدیده شوند .. از ترس اینکه نامش بر زبانها بیفتد و ارامشی که دوست داری پابرجا باشد .. آرام می گیری

هیچ چیز زیباتر از تماشای باران و نوشیدن یک استکان چای کنار پنجره نیست ...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
محمد رضا