مهربانیت را مرزی نیست ...

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

نامه سی و پنجم


ماه بانوی عزیزم

هیچ چیز در دنیا جلودار عشق نیست .. هیچ نیرویی .. سحری .. جادویی حریف عشق نخواهد بود .. مثل معجزه عمل می کند و وقتی در طغیان باشد .. خروشان به پیش می رود تا  دل به دل دریا بزند.

من از میان میلیونها چشم دچار چشمانت شدم .. شاید خیلیها قلب را عامل عشق بدانند .. اما من تصور می کنم مغز ابتدا به چشمها فرمان می دهد و چشم ها عشق را بهتر می فهمند .. چشم مطیع بی چون و چرا نخواهد شد .. چشمها دروغ نمی گویند ...

من دچار چشمانی شدم که از گوشه گوشه اش می شود قلب مهربانت را ساعتها به نظار نشست ...

می شود آسمان کبودی را که زیرش عاشقی سالها در انتظار معشوق نشسته به تماشا نشست ...

غزل دو چشم زیبای توست ... که هر روز مصرع مصرع ش را پرشور با تار و پود جان در سکوتم فریاد می کشم ...

هیچ شعری را یارای وصف چشمان تو نیست ..

 مصرع مصرع غزل شده ای

برای تفال باقی یلداهای عمرم ...

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه سی و چهارم


نازنینم

تصمیم گرفتم در این نامه از خودم بنویسم .. از گذشته های نه چندان دورم .. امیدوارم آنچه در درونم جاریست را بتوانم با صداقت به رشته تحریر درآورم .. که راستی و راستگویی را همیشه سعی کرده ام پیشه خود کنم.

شاید من آنکسی نباشم که سالهاست شناخته باشی .. و شاید خیلی ها حذر کنند از بیان گذشته های خود .. اما با خود تصمیم گرفته ام همیشه شفاف باشم.

من .. محمد رضا، تاریخ و گذشته مبهمی ندارم .. مثل بسیاری از همسن و سالهای خود .. طعم تلخ محرومیت را چشیده ام .. به روح کودکانه من سالهای دورتر استرسهای فراوانی وارد آمده .. در اطرافم بخاطر شرایط خاص این مرز و بوم داغهای بسیار دیده ام .. من حتی از مرگ نمی ترسیدم و خودم را بارها به آن نزدیک دیده ام و طعم آن را حتی چشیده ام.

بسیار کم توقع و قانع بزرگ شده ام و هیچوقت دستم به علامت نیاز سوی کسی دراز نشد .. حتی وقتی خیلی بزرگتر شدم هیچ توقعی از کسانم نداشتم.

از بد حادثه همیشه مرا بزرگ تر از خودم می پنداشتند .. من هیچگاه احساس کودکی نکرده ام .. همیشه بزرگ کوچکترهای خانواده و جمع دوستانم بوده ام.

من حق اشتباه نداشتم و بخاطر اشتباهات نکرده ام بارها و بارها و بارها تاوان داده ام.

می بینی؟ باید از آهن نه .. از فولاد ساخته می شدم اما همیشه خواسته و ناخواسته دلسوز دیگران بوده ام.

چگونه توانسته ام اینقدر نامه های عاشقانه بنویسم؟

چگونه توانسته ام برایت شعر بگویم؟

شاید بهتر بود اینها را در نامه آخر می نوشتم .. اما مهم نیست چرا که نامه آخر را شاید هیچگاه برایت نفرستادم تا ...

روحم باید از آهن سختتر می شد .. عشق را باید مانند فرهاد در دل کوهها جستجو می کردم .. نقشی از شیرین باید می آفریدم.

حالا 43 خزان را تجربه کرده ام.. برای دلتنگی های خود چند دفتر نوشته ام.. باور دارم ناگهان خیلی زود دیر خواهد شد ...


عنقریب است که از ما اثری باقی نیست
شیشه بشکسته و می ریخته و ساقی نیست



۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد رضا