با وجودیکه اوضاع جالبی نداشت ابراز رضایت می کرد .. انگار از وضعیتی که داشت واقعاً راضی بود .. اما اگه یه نگاه به گذشته طرف می نداختی نمی تونستی این شرایط رو مطلوب ارزیابی کنی .. خیلی از شرایط خوبشو بر باد رفته می بینی

امید رو که از آدمها بگیری تسلیم می شن .. خودشونو می سپارن دست قضا و قدر و به رزق مقسومشون رضایت می دن.

یا شاید نبرد برای بدست آوردن هر آنچه که جزء آمال و آرزوهاته دل و دماغ و حوصله می خواد و از یه سنی به بعد آدمها این روحیه رو از دست می دن که حتم دارم عمومیت نداره

اما یه چیز مهمتر که الان بهش فکر می کنم بودنه .. همین که هستیم برنده ایم .. این که صدای نفسهای همو بشنویم غنیمته .. همیشه نیازی نیست بجنگی تا چیزی رو بدست بیاری .. مثل یه مسابقه که با دخترت راه می ندازی و الکی شکست می خوری .. اون جام رو فتح می کنه و تو قلبشو ...