محبوب من

این آخرین نامه ای است که برایت می نویسم و بسیار خشنودم که در پاییز این اتفاق می افتد .. همه چیزمان از پاییز آغاز شد. کسی چه می داند شاید نقطه آغاز جهان هم پاییز بوده .. چرا که بذر عشق تنها در این روزها بر دل زمین می نشیند تا بهار جوانه هایش سر از خاک بیرون بیاورند و در تابستان به بار بنشینند و اگر انار باشی تا پاییزی دیگر به بلوغ می رسی ...

پیش از من و تو دنیایی بوده و کرور کرور عاشق ناشی پا به این دنیای ملون گذارده اند و بعد از ما نیز این عرصه خالی نخواهد شد.

روزی که اولین نامه را می نوشتم نیت کردم تا چهل نامه از جان برایت بنویسم و همیشه به آخرین نامه فکر می کردم و اینکه شاید فرصت نوشتنش را نیافتم .. و حالا که به اینجا رسیده ام سرشار از خوبترین حسها هستم.

اینکه چقدر خوشبخت بوده ام که در هوایی نفس کشیده ام که تو نیز در همانجا دم و بازدم کرده ای و من خواه ناخواه نفسهای تو را بلعیده ام ...

چقدر خوش اقبال بوده ام .. پرندگان، و درختان و گیاهانی را که چشمان تو قبل من دیده اند را نظاره کرده ام و با دیدنشان حسی را که به جا گذاشته بودی را برای خویش به یادگار برده ام ...

و مثل همیشه در شعرهایم تو را جستجو کرده ام .. رج به رج در میان ستاره ها نام تو را بافته ام و با تو هزار و یک شب قصه سروده ام ...

من حتی همه این نامه را با رنگ چشمان تو نوشته ام ...

حال به دنیای دیگر می اندیشم مثل همیشه .. یادت می آید حسن ختام نامه قبلی را؟ همان حسن ختام بماند برای نامه پایانی

" دنیای دیگری هم برای آواز خواندن پرنده وجود دارد"...

خدانگهدار .. دوستدارت محمد