مهربانوی عزیزم

امروز می خواهم از چنار مقابل پنجره دفتر کارم برایت بنویسم

از میان صدها درخت چنار قدیمی این خیابان طولانی تنها چناری است که حدود دو دهه هر روز تماشگرش هستم. نه آفتاب داغ تابستان خم به ابرویش می آورد و نه سرمای زمستان و بارش بارانهای پیاپی و برف و وزش بادهای آفت زا ..

نه اینکه با صلابتترین درخت دنیا باشد .. حتی تو همین خیابان که چشم بچرخانی درختهای تنومندتری هم هست .. اما من تنها عاشق همین چنارم که سالها جلوی چشمانم ایستاده.

با جوانه های بهاری اش عشق باریده بر پهنای این خیابان .. چتری پهن بوده در روزهای داغ و آفتابی برای رهگذران  .. برگهای زرد و دلفریب پاییزیش انگیزه شاعران بوده و غمخواری برای روزهای بی کسی کلاغهای خسته

رفیق چهار فصل به همین می گویند ...

می دانی من برای جوانه هایش .. برای تلون برگهایش و به سوگ بی برگی و مرگ زمستانیش شعرها بافته ام .. من از همین چنار ایستادگی آموختم .. عاشقی یاد گرفته ام .. غمخواری و بخشش یاد گرفته ام ...