ماه بانوی عزیزم
مدتی است که ادبیات عشق فکرم را به خود مشغول کرده .. از نزدیکترین ضمایر متصل باید استفاده می کردم تا جانم شوی .. بی آنکه فکرش را کرده باشی دستور زبان را از بر می شوی .. تمام قواعد ادبی دنیا از دل نشات گرفته اند .. اینطور نبوده که دستور نوشته شود و بر آن اساس شعر و متون آمده باشند.
بعد از آن نوبت اصوات است .. این بخش بسیار ظریف همه رابطه های عاشقانه دنیاست .. یک رابطه گقتاری - شنیداری .. آنقدر صدا و نحوه بیان سرشار از احساسات ناب است که حد و اندازه آن به احصاء در نمی آید .. این بخش مهم دستوری در هیچ کتابی نیامده است .. و من هزار سال است که دلتنگ شنیدن نامم از زبانت هستم .. پژواک صدای زیبایت در آسمان که هزار و یک شب است در گوشم می نوازد محمددددد ...
مسافرت در کنار تمام تفریحاتش خستگی خاص خودشو به همراه داره .. بعدش یه دو سه روزی نیازه تا ریکاوری بشی .. حالا حسابشو بکن وقتی برای اولین بار گوشیتو تو فرودگاه روشن کنی و ببینی عکس مادر رو فرستادن رو تخت بیمارستان .. نوشتن جراحی شده و حالشم خوبه؟
حال بدی که به آدم دست می ده قابل توصیف نیست ...
سعی کردم تو این چند روز به دوستام بیشتر پیامهای مثبت بدم و حال خوبشونو حتی خوبتر کنم.
اما حس خوبی دارم .. وقتی صبح از خواب بیدار می شم .. صدای پدر و مادر تو خونه هست .. موقع بیرون اومدن از خونه اول با پدر و مادر خداحافظی می کنم بعد با هستی و مامانش .. یاد قدیما می افتم که مدرسه می رفتم .. چقدر زمان زود گذشته و چقدر تغییرات .. اصلاً فکرشم نمی کردم اینجایی که هستم باشم ...
+ خانه ی دوست کجاست؟
مهربانوی عزیزم
امروز می خواهم از چنار مقابل پنجره دفتر کارم برایت بنویسم
از میان صدها درخت چنار قدیمی این خیابان طولانی تنها چناری است که حدود دو دهه هر روز تماشگرش هستم. نه آفتاب داغ تابستان خم به ابرویش می آورد و نه سرمای زمستان و بارش بارانهای پیاپی و برف و وزش بادهای آفت زا ..
نه اینکه با صلابتترین درخت دنیا باشد .. حتی تو همین خیابان که چشم بچرخانی درختهای تنومندتری هم هست .. اما من تنها عاشق همین چنارم که سالها جلوی چشمانم ایستاده.
با جوانه های بهاری اش عشق باریده بر پهنای این خیابان .. چتری پهن بوده در روزهای داغ و آفتابی برای رهگذران .. برگهای زرد و دلفریب پاییزیش انگیزه شاعران بوده و غمخواری برای روزهای بی کسی کلاغهای خسته
رفیق چهار فصل به همین می گویند ...
می دانی من برای جوانه هایش .. برای تلون برگهایش و به سوگ بی برگی و مرگ زمستانیش شعرها بافته ام .. من از همین چنار ایستادگی آموختم .. عاشقی یاد گرفته ام .. غمخواری و بخشش یاد گرفته ام ...
نازنینم
با این نامه ها که یکریز و پی در پی به سویت جاری کرده ام باید حواسم به پاهای خسته پستچی پیر هم می بود
شاید او هم عاشق بردن نامه های عاشقانه است
باید مراقب تو می شدم
گرفتن اینهمه نامه معنای انتظار را می دهد ..
باید مواظبت می شدم
از ترس اینکه اسمت بر سر زبانها نیفتد ...
باید حواسم به همه چیز باشد ..
باید تی شرت قرمز بپوشم .. کسی نباید بفهمد که رنگ صورتم گندمگون شده است ...
باید عینک بر چشمانم بگذارم تا کسی نفهمد به نقطه ای دور دست خیره می شوم.
باید عشق را در یک گوشه ای .. زیر درخت اناری یا ...
با همین گوشه دلم پنهان کنم.
باید مواظبت باشم ...
نازنینم
گفته بودی سپیده که سر بزنه ما دست به دست به صحرا خواهیم رفت .. برای بوییدن گلهایی که تا غروب در غنچه آرمیده بودند و چقدر به انتظار نشستیم که شمیم خوشش را بشنویم .. بوی خوش یک گل خاطره ای می سازد به یاد ماندنی .. سالها بعد با دیدن همان گل با شوق فراوان به سویش می روی تا خاطرات قدیم را برایت تجدید کند. تمام سلولهای بدنت می شناسنش .. به وجد می آیند .. حتما نباید بهار را به انتظار شمیم گلها بنشینی .. بهار بهانه ای ساده است والا شمعدانی باغچه ما در سرمای زمستان هم گل می دهد.
سینه ات پر است از رازها و خاطراتی که هیچکس محرم شنیدنش نیستند .. از ترس اینکه خاطراتت دزدیده شوند .. از ترس اینکه نامش بر زبانها بیفتد و ارامشی که دوست داری پابرجا باشد .. آرام می گیری
هیچ چیز زیباتر از تماشای باران و نوشیدن یک استکان چای کنار پنجره نیست ...
ماه بانوی عزیزم
عشق دل بینا می خواهد .. حتی بدون چشمها هم دلها همدیگرو پیدا می کنن
با هر چیزی که بتونه فرکانس مثبت بفرسته یقین داشته باش که هیچ فاصله ای نمی تونه مانع دریافتش باشه ...
مهمانتون می کنم به شعری سپید که خزان پارسال سرودم ...
"عصای سفید"
عصای سفید به دستم،
برای خواندن نقطه چین ها ...
خط بریل،
تکرار عاشقانه های من و تو ...
محمد رضا - خزان 1394
+ روز روشندلان عزیز هم مبارک
ماه بانوی عزیزم
امروز صبح باد خنکی در حال وزیدنه .. آنقدر هوای پاییزی خیابانمان دیدنی است که دلم نمی آید بنویسم .. لطافت هوا و عطر خاصی که پیچیده .. عطری آشناست .. حتی کوهها و جاده ها و فاصله ها مانع رسیدن این شمیم دل انگیز نیست.
هر ابری که از فراز این آسمان عبور می کند حامل مهربانی است .. هر نسیمی که از کوی تو بر می خیزد پیام آور عشق است .. هر سکوتی که در دل شب با خویشتن آرامش می آورد از تو نیرو گرفته .. باید خدا را سپاس بگویم برای آفریدنت .. وجود بعضی آدمها در چرخه حیات ضروریه .. مثل چرخدنده های ساعت .. عشق و محبت جزء ضروریات چرخه حیاته ...