مهربانیت را مرزی نیست ...

مشق سکوت


یادش بخیر چقدر با قلم و دوات می نوشتم .. تو اینهمه شهر به شهر رفتن و اسبابکشی سالهای گذشته دفترهام از بین رفتن .. یکی از دواتهامو بعد بیست سال نگهش داشتم و کم کم تو خودنویسم می ریزمش .. اما بنا ندارم تمومش کنم.

دوباره باید شروع کنم به نوشتن ...

باید مشق سکوت رو تمرین کنم ...

سکوت سخته ...

اما تمرینش می کنم ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست ...


صبح زود قبل از اینکه موبایلم زنگ بزنه صدای نماز خوندن بابا تو هال بیدارم کرد .. باید پا می شدم .. این دومین هفته ایه که قراره یکساعت زودتر بریم سرکار .. آروم آروم خودمو آماده می کردم که بقیه رو بیدار نکنم .. اما وقتی کیفمو برداشتم اومدم بیرون .. دیدم بابا و مامان رو مبل نشستن آماده رفتن .. اصرارم بی فایده بود .. قصد رفتن داشتن.

از ادکلنم بهشون زدم .. همیشه تو هال ادکلن می زنم که بوش کسی رو اذیت نکنه .. بعد تو آسانسور به مادر گفتم .. یادته این کت و شلوار رو برام خریده بودی؟

می گه افرین پسر تمیز .. داداشات اصلاً معلوم نیست چکارش کردن .. بازم برات می خرم .. تو دلم حس یوسف بهم دست می ده و تو همون چند ثانیه گفتم نکنه نامردا منو تو چاه بندازن :))))

دم در برام آیه الکرسی می خونه و تو ماشینم فوت می کنه .. بعد پشت سرم با ماشینشون راه می افتن سمت خونه

انرژی مثبت گرفتم اول صبحی و الان مدتیه لذت می برم از مسیر خونه تا اداره .. از بس کارمندا خوش خوابن .. خیلی سریع می رسم اداره :))

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه بیست و نهم ( تولدی دیگر)


بانوی گرامی

همانطوری که قبلاً هم گفته بودم هیچ احساسی در این دنیا هرز نمی ره و هر تصمیمی در زمان خودش بهترینه .. عشق هم یک تصمیم هست .. شجاعانه ترین تصمیمی که هر آدمی توفیقشو بدست نمیاره.

ممکنه از ابتدا عشق یه اتفاق ساده به نظر بیاد .. اما شک ندارم که این اتفاق برای انسانهای معمولی نخواهد افتاد .. عشق متعلق به انسانهای خاصه .. آدمهای خاص که قدرت ساطع کردن نیروهای درونی خود به طرف مقابل داشته باشن .. کوهها و دریاها .. فرسنگها راه دور و کرور کرور قلب تشنه عشق در مسیر این نیروی خارق العاده قرار می گیرن .. اما همه و همه جذب آن یک قلب خواهد شد.

من هیچگاه از ساطع کردن این حجم احساس پشیمان نخواهم شد .. بهترین و رویایی ترین روزهای زندگیم روزهای عاشقی هستن

چند روزی است که یک خزان دیگر از عمرم گذشت و من دوباره متولد شدم .. آری خزان .. خزان آغاز فصلی عاشقانه است .. من با خزان متولد می شوم و همچون دانه های انار جانی دوباره می گیرم .. به هجرت پرنده ها نظاره می کنم .. به باران لطیف که تو دوستش می داری .. به شعر پناه می برم .. به دفتری که از پاییز آغاز شد .. همه چیز از پاییز شروع شد و آرزوی امسالم این بود که هیچگاه تمام نشود...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه بیست و هشتم

بانوی نازنین

چه سکوت مبهمی کرده ای!

من همیشه از سکوت می ترسیدم .. چرا که " سکوت سرشار از ناگفته هاست"

سکوت همیشه نشانه ی رضایت نیست بلکه دقیقاً نقطه عکس رضایت و به علامت اعتراض معنایش می کنند.

اما در مورد تو، سکوت برایم متمایزتر و متفاوتتر از این دریافتهاست ...

من هنوز بارقه های عشقمان را پرحرارت احساس می کنم .. من هنوز پژواک صدای نازنینت را در گوشم حس میکنم .. من هنوز روزی هزار بار نامت را بر زبان دلم جاری می کنم.

من هر روز چشمهای تو را می بینم و چشمهایم را باز می کنم .. و بازوانم را هر روز تنگتر می کنم که تنگ در آغوشت بگیرم .. مبادا فاصله ای بینمان بیفتد ...


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

مساحت زیست

از طرف میثم جان نویسنده وبلاگ روزها مدتیه دعوت شدم به بازی مساحت زیست من

اول از همه عذرخواهی می کنم بخاطر مشغله های فراوان کمتر اومدم اینجا

راستش خیلی به این موضوع فکر نکردم که چه چیزهایی ضرورت زندگی من هستن .. آب، هوا، باران، دریا، جنگل، فرزند، همسر، دوست، کار، پول، تفریح، احترام و عزت، سربلندی و دهها آیتم دیگر ... که همین الان یهویی به ذهنم خطور کرد.:)))

من همه اینها رو می خوام فقط و فقط با عشق و بدون عشق حتی هوا هم زیادیه برام

وقتی کسی یا چیزی رو از ته ته دلم دوست داشته باشم تا آخر جانم به پاش می ایستم ...

من یه مردادی عاشقممممم ...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه بیست و هفتم


بانوی نازنین

من به رسم قدیم همچنان برایت نامه می نویسم .. می نویسم با همان ترس و استرس و دلهره و برایت می فرستم با همه مصائبی که در این راه هست  .. هیچ چیزی اراده ام را سست نخواهد کرد .. حتی زرق و برقهای عشقهای امروزی .. پیامکهای مجازی .. استیکرهای من درآوردی .. بین خودمان بماند .. عشقهای دروغین .. 

شک ندارم روزی دوباره همه عشاق کاغذ و قلم بر می دارند و نامه می نویسند .. به بال کبوتر نامه رسان می بندند .. من اما همچنان نامه هایم را به نسیم خنک سوی خانه تان می سپارم .. وقتی به دستت رسید شمعدانی روی تراسمان گل خواهد داد...

محمد رضا - 31خرداد 96

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

تهران ...


وای تهران و خاطراتت
درختان توت بی تابت
تهران تهران
وای تهران و روزهای پاییزت
ولیعصر نارنجی پوش لبریزت
باران و رگبار
چراغ های قرمز سبز و زردت
و دویدن سمت نوشیروان*
به زرتشت و فروهر
ستون های قد علم
تهران تهران ای پل خاطراتم
خنده های پاک
حرف های بی جوابت
تهران تهران انتظار و انتظار
در ایستگاهی خیره به خیابان
تهران تهران زمستان یادش گرم
عشق برفی لرزشی از طعم سرد
تهران تهران بهار یادت رفت
بوی عطر آشنای برگ سبز
آن چناران قامتان که بی دریغ
لانه ای بودند برای ناامید
تهران تهران پر ز کوچه های خم
پیچ در پیچ در هم بی درنگ
پیچک خسته به دور از انتظار
خاطری از خانه های بی نشان
دود هر لحظه ات درهر دم
میفشارم گرچه باشد زهرم
تهران تهران بامت برفش بیش
من که هستم از شوش یا تجریش
تهران تهران گرمی شب های سرد
زیر نور تیز تابستان گرم
اندک اندک روان در سایه بان
آه که شاد و فارغم من از خیال
جای بوستان کودکی راه شد زیاد
همچنان آوردم آن روزهارا به یاد
هر دو پایم سنگ شد از اشتیاق
چشم هایم اشک شد من از فراق
من به در از دربند و در به در
کوچه ها و خانه ها و این خیابان های تر
آه تهران همچنان دارم خیال
از خمو پیچو تقاطع آشکار
پله های سنگی یا راه سبز
که کشاورز میکاشت از هر بذر
آن نور های پر شعف شب های عید
چون کویری آزاد از هر قید
آسمان آبی ات در نوبهار
زنده میکرد تازگی را هربار
آه تهران واژه ها یادم رفت
هرچه دیدم هرچه بود و هر چه هست
من نباشم تو هستی و سرنوشت
تا ابد در قلب من هستی بهشت

(( یارا رحمان زاده))
تهران تهران


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه بیست و ششم


بانوی نازنین

طول مدت یک رابطه ی عاشقانه اصلاً مهم نیست .. مهم کیفیت رابطه است .. اینکه 100 سال دو نفر همدیگر را تحمل کنند اصلاً جالب نیست .. شاید عمر ظاهری عشق خیلی کوتاه باشد.. اما تمام عشاق در دل و ذهن مردم ثبت شده اند .. عشق جاودانه خواهد ماند.

مگر می شود نگرانیها و دلواپسیهای معشوق را به فراموشی سپرد؟

می دانی چه چیزی می ماند؟

باور کن صدا .. صدا ماندگارترین چیز دنیاست .. حالا بعد اینهمه سال که گذشته و کرور کرور آدم آمده اند و رفته اند .. این صدای سرشار از هیجان و بیتاب توست که برایم مانده ...

برای من هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد .. و همه چیز مثل گذشته رویایی باقی خواهد ماند.

دیشب یک شب رویایی را در خانه ای زیبا وسط درختهای انبوه گذراندم .. بعد سالها با صدای بلبل و قناری و کلی گنجشک بیدار شدم .. فکر نمی کردم دیگر این صداها وجود داشته باشند .. اصلاً هم خواب نبودم .. برگشته بودند یا برگشته بودم را خوب نمی دانم .. اما صدا همان صدا بود .. ذوق و شوقی وصف ناپذیر داشتم ...

یک چیز را نمی توانم برایتان به آسانی اثبات کنم .. باید دردش را بکشی تا تحصیلش کنی .. اصرار زیاد برای بدست آوردن چیزی که خیلی دوستش داری همیشه منتج به نتیجه نمی شود .. گذشت زمان خیلی مسائل را حل خواهد کرد .. تنها اگر خیلی دیر نشده باشد .. و آن صدا برگردد و محبوبت برای همیشه به دورترین سفر ممکن رفته باشد ...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه بیست و پنجم


بانوی نازنین

دیروز وقتی قرار شد بار دیگر در جمع بچه های مدرسه و پدر مادرهاشون بایستم و صحبت کنم شعر همکلاسی رو نوشتم .. اونجایی که گفتم کجایی همشاگردی جانم؟

می خواهم دورت بگردم

صورتهای حاضرین نزدیک به سن دیدنی بود .. تو جشن بغض کردن ...


(( همشاگردی سلام))

چه زود گذشت
انگار همین دیروز بود
از زیر قرآن و نور و قطره های باران،
اشک شوق فرشته ها
بدرقه تان کردیم


چه زود گذشت
کلاس اول مدرسه،
پدرم کیف سبز برایم خرید
چقدر ترس و اضطراب داشتیم
چه می دانستیم که عاشق همان میزهای چوبی و
تخته ای که به رنگ کیفم بود می شویم


روز جدایی اما!
چقدر بغض آلود بود هوای کوچه مدرسه
به پیچ اول کوچه که رسیدیم
به پهنای صورت اشک ریختیم
درس جدایی را یاد نگرفته بودیم
از قایم موشک فراری بودیم
ما مشق جدایی ننوشته بودیم
دست به دست هم می گرفتیم و
دور هم می چرخیدیم


کجایی همشاگردی جانم؟
می خواهم دورت بگردم ...
ببین مرا
ببین روسفید شده ام؟
یا گرد پیری بر رخسارم نشسته؟
من تمام بهار را جوانه زده ام
گل داده ام
به بار نشسته ام
تا ته پائیز
انار شده ام ...

محمد رضا  _ ۹۶/۳/۱


۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

شاعرانه ...


1- می گن آدمهای مهربان زود می میرند .. چون قلبهاشون دائم در تلاطمه بخاطر فوران احساساتشون .. حالا قلبهایی که پر از کینه و خشم و کدورتن بعید می دونم طولانی تر عمر کنن .. اصلاً زنده و مرده شون شاید خیلی هم فرق نمی کنه .. پس تا می تونیم مهربان باشیم نسبت به هم .. مطمئنم آثارش اول به خودمون بر می گرده

2- مدتیه کمتر شعر برام میاد .. اصلاً برای شعر گفتن زور نمی زنم. اما از وقتی یادمه دوست داشتم شعر بگم. داستان شعر گفتنم هم شنیدنش خالی از لطف نیست.

دو سه شب تو خواب شعر می گفتم و هر روز صبح سعی می کردم که یادم بیاد چی گفتم .. اما تداخل کارها و روزمره گیها این فرصت رو ازم می گرفت .. اما شب سوم تو اوج احساسات مدت مدیدی شعر گفتم .. کم کم از خواب بیدار شدم .. این حال خوب رو سیو کردم .. و به محض ورود به دفتر کارم در رو بستم و قفلش کردم .. و دست به هیچ کاری نزدم .. قلم و کاغذ برداشتم و شروع کردم به نوشتن .. لپ تاب رو روشن کردم .. پیانوی انتظار استاد جواد معروفی رو دوسش دارم .. آروم پخشش کردم .. در می زدن .. رفتم درو باز کردم .. چای آورده بودن .. چای رو تو لیوان خودم می ریزن .. گفتم کسی رو نفرستن سمت من .. کار دارم .. به نوشتن ادامه دادم .. بعد همه نوشته هامو برای یک دوست شاعر فرستادم .. بسیار تشویق شدم از سوی ایشون و لطفشون همیشه شامل حالم هست .. بعد شعر ادیت شده رو برای بهترین دوستم که خیلی برام عزیزن فرستادم و هنوزم شعرای خوبمو تقدیمشون می کنم و ایشون یکی از بزرگترین مشوقام هستن و حضورشون بسیار برام مغتنمه .. خدا برام حفظشون کنه...

3- شادی تو مملکت ما در بین مردم بسیار کمرنگه .. سفر و رفتن به کنسرت و سینما و تئاتر و نمایش تو دستور کار خانواده منه .. و البته ورزش که تو خون منه .. توصیه میکنم تا جایی که امکان داره برای خودتون و اطرافیانتون شادی خلق کنین. این پالسهای مثبت قطعاً به خودتون بر می گرده

4- عاشق باشین .. تا می تونین عشق بورزید .. قلبتون جووون می مونه ...
۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا