مهربانیت را مرزی نیست ...

یادگاری


از تو

تنها عطر دستانت را

در شیشه دلم

به یادگار برده ام ...


محمد رضا _ خزان 1395

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
محمد رضا

گروهها .. سوپرگروهها و کانالها و ...


کمتر کسی فکرشو می کرد که با این سرعت کاغذ و قلم جاشونو بدن به ابزارهای الکترونیکی مثل ایمیل و ... و بعد به نرم افزارهای تلفنهای همراه
طبیعتا سیستمهای خانگی از دور خارج شدند و کمتر کسی با این ابزارهای دست و پا گیر کارای روزمره شو پیش می بره .. البته که برای انجام امور اداری و طولانی مدت همین سیستمهای ثابت از هر لحاظ مناسبترن
بگذریم از این مقوله .. رواج گروههای مجازی به سرعت برق و باد بوده .. به تعداد آدمها گروه و کانال ساخته شد و از آنجاییکه آدمهای مجازی همیشه بی عیب و نقص تر و قشنگترن .. این شبکه ها جایگاه ویژه ای پیدا کردن .. اما خدا می دونه چند هزار گروه تابحال بسته شدن .. به تدریج که آدمها واقعی می شن باز چهره نا زیباشون حال آدمو می گیره و لاجرم باید گروه تعطیل بشه
من تجربه حضور تو گروههای تخصصی رو داشتم و حتی دارم .. اوایل همه اظهار فضل می کنن و خیلی سعی می کنن فعالیتشون به چشم بیاد .. اما به تدریج روزمره گی سراغشون میاد و گروه از هدف خودش فاصله می گیره .. بعد که به خودت میای متوجه می شی که ای بابا من تو این گروه چکار می کنم؟
نه کسی رو می شناسم و نه این حرفای خاله زنکی به دردم می خوره .. به اصرار لفت می دی و بعدش می گی آخیش .. هیچی دنیای حقیقی نمی شه
واقعیت همینه .. هیچ چیز زیباتر از همین ناقشنگیهای واقعی ما نیست .. هر چی هست رو راستیم .. اگه قراره چیزی یاد بگیریم یه کتابو کامل بخونیمش .. یه جلسه ای رو برای پیشبرد کارمون واقعی برگزار کنیم .. فیس تو فیس
حتی واقعی عاشق باشیم .. نه ندیده و نبوسیده :)))))))
مخلص کلام اینکه دیشب چند تا گروه و کانال که من اونجا زاید بودمو پاک کردم .. باشد که روزی همین وبلاگم پاک کنم تا همگی رستگار شویم :)))))
۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
محمد رضا

نامه ی بیست و یکم


ماه بانوی عزیزم

مدتی است که ادبیات عشق فکرم را به خود مشغول کرده .. از نزدیکترین ضمایر متصل باید استفاده می کردم تا جانم شوی .. بی آنکه فکرش را کرده باشی دستور زبان را از بر می شوی .. تمام قواعد ادبی دنیا از دل نشات گرفته اند .. اینطور نبوده که دستور نوشته شود و بر آن اساس شعر و متون آمده باشند.

بعد از آن نوبت اصوات است .. این بخش بسیار ظریف همه رابطه های عاشقانه دنیاست .. یک رابطه گقتاری - شنیداری .. آنقدر صدا و نحوه بیان سرشار از احساسات ناب است که حد و اندازه آن به احصاء در نمی آید .. این بخش مهم دستوری در هیچ کتابی نیامده است .. و من هزار سال است که دلتنگ شنیدن نامم از زبانت هستم .. پژواک صدای زیبایت در آسمان که هزار و یک شب است در گوشم  می نوازد محمددددد ...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

صبورانه


مسافرت در کنار تمام تفریحاتش خستگی خاص خودشو به همراه داره .. بعدش یه دو سه روزی نیازه تا ریکاوری بشی .. حالا حسابشو بکن وقتی برای اولین بار گوشیتو تو فرودگاه روشن کنی و ببینی عکس مادر رو فرستادن رو تخت بیمارستان .. نوشتن جراحی شده و حالشم خوبه؟

حال بدی که به آدم دست می ده قابل توصیف نیست ...

سعی کردم تو این چند روز به دوستام بیشتر پیامهای مثبت بدم و حال خوبشونو حتی خوبتر کنم.

اما حس خوبی دارم .. وقتی صبح از خواب بیدار می شم .. صدای پدر و مادر تو خونه هست .. موقع بیرون اومدن از خونه اول با پدر و مادر خداحافظی می کنم بعد با هستی و مامانش .. یاد قدیما می افتم که مدرسه می رفتم .. چقدر زمان زود گذشته و چقدر تغییرات .. اصلاً فکرشم نمی کردم اینجایی که هستم باشم ...

+ خانه ی دوست کجاست؟

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

نامه بیستم


مهربانوی عزیزم

امروز می خواهم از چنار مقابل پنجره دفتر کارم برایت بنویسم

از میان صدها درخت چنار قدیمی این خیابان طولانی تنها چناری است که حدود دو دهه هر روز تماشگرش هستم. نه آفتاب داغ تابستان خم به ابرویش می آورد و نه سرمای زمستان و بارش بارانهای پیاپی و برف و وزش بادهای آفت زا ..

نه اینکه با صلابتترین درخت دنیا باشد .. حتی تو همین خیابان که چشم بچرخانی درختهای تنومندتری هم هست .. اما من تنها عاشق همین چنارم که سالها جلوی چشمانم ایستاده.

با جوانه های بهاری اش عشق باریده بر پهنای این خیابان .. چتری پهن بوده در روزهای داغ و آفتابی برای رهگذران  .. برگهای زرد و دلفریب پاییزیش انگیزه شاعران بوده و غمخواری برای روزهای بی کسی کلاغهای خسته

رفیق چهار فصل به همین می گویند ...

می دانی من برای جوانه هایش .. برای تلون برگهایش و به سوگ بی برگی و مرگ زمستانیش شعرها بافته ام .. من از همین چنار ایستادگی آموختم .. عاشقی یاد گرفته ام .. غمخواری و بخشش یاد گرفته ام ...

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
محمد رضا

هنوز چشمانت به جستجوی چشمانم نیامده اند ...


قبلترها اگر کسی مخالف نظرم عقیده ای داشت موضع گیری می کردم .. کلی بحث راه می نداختم تا عقیده خودمو اثبات کنم .. به مرور اشکال خودمو فهمیدم .. من نمی تونستم همه رو قانع کنم و این اصرار و پافشاری تبدیل به یک اخلاق بد می شد و این تعصب چشمانم رو برای دیدن حقایق بیشتر می بست.
بیست سال پیش با دوستی آشنا شدم که این آشنایی یکی از اتفاقهای خوب زندگیم شد .. دوست با معرفتی که خوب گوش می کرد و کم حرف می زد و با صبوری خاصی تصمیم می گرفت .. وقتی ازش پرسیدم چرا کم اظهارنظر می کنی؟ جواب داد دو گوش و یک زبان داریم .. پس باید دوبرابر شنید ..
شنیدن تحمل زیادی می خواد .. شنیدن هنر بزرگتری نسبت به سخن گفتنه .. شنیدن صبوری می خواد .. اگر درست شنیدن رو یاد بگیریم و از قضاوتهای عجولانه پرهیز کنیم آرامش و اعتماد رو به اطرافیان هم انتقال می دیم.
کار کردن تو محیط های پیچیده و سخت نیاز به همگرایی بیشتر .. تعامل .. صبوری .. لزوم احترام متقابل و در یک کلام روابط عمومی برتر داره .. به مرور یاد گرفتم با آدمهای سرسخت و متعصب چه جوری کار کنم .. تو دو رای گیری اخیر درون سیستمی یکی دو ماه اخیر فقط شش رای از مجموع 100 رای رو کسب نکردم .. پذیرفتن بعضی از مسئولیتها برام خیلی سخت و طاقت فرساست .. اما یه حسی تو عمق وجودمه که منو راضی می کنه ..
تو زندگی فرصت برای محبت کردن .. عشق ورزیدن .. خوبی .. خدمت و ... خیلی زیاد نیست .. اگر خدا تو مسیرش قرارمون داد طوری رفتار کنیم که روزی پشیمون نشیم.

+ منصور خان پورحیدری .. بهشت را آبی کردی .. مرد ادب و اخلاق و متانت دیروز آسمانی شد .. روحش شاد

+ تو همون خوب دیروزی باش ...

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
محمد رضا

نامه ی نوزدهم


نازنینم

با این نامه ها که یکریز و پی در پی به سویت جاری کرده ام باید حواسم به پاهای خسته پستچی پیر هم می بود

شاید او هم عاشق بردن نامه های عاشقانه است

باید مراقب تو می شدم

گرفتن اینهمه نامه معنای انتظار را می دهد ..

باید مواظبت می شدم

از ترس اینکه اسمت بر سر زبانها نیفتد ...

باید حواسم به همه چیز باشد ..

باید تی شرت قرمز بپوشم .. کسی نباید بفهمد که رنگ صورتم گندمگون شده است ...

باید عینک بر چشمانم بگذارم تا کسی نفهمد به نقطه ای دور دست خیره می شوم.

باید عشق را در یک گوشه ای .. زیر درخت اناری یا ...

با همین گوشه دلم پنهان کنم.

باید مواظبت باشم ...


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
محمد رضا

نامه ی هجدهم


نازنینم

گفته بودی سپیده که سر بزنه ما دست به دست به صحرا خواهیم رفت .. برای بوییدن گلهایی که تا غروب در غنچه آرمیده بودند و چقدر به انتظار نشستیم که شمیم خوشش را بشنویم .. بوی خوش یک گل خاطره ای می سازد به یاد ماندنی .. سالها بعد با دیدن همان گل با شوق فراوان به سویش می روی تا خاطرات قدیم را برایت تجدید کند. تمام سلولهای بدنت می شناسنش .. به وجد می آیند .. حتما نباید بهار را به انتظار شمیم گلها بنشینی .. بهار بهانه ای ساده است والا شمعدانی باغچه ما در سرمای زمستان هم گل می دهد.

سینه ات پر است از رازها و خاطراتی که هیچکس محرم شنیدنش نیستند .. از ترس اینکه خاطراتت دزدیده شوند .. از ترس اینکه نامش بر زبانها بیفتد و ارامشی که دوست داری پابرجا باشد .. آرام می گیری

هیچ چیز زیباتر از تماشای باران و نوشیدن یک استکان چای کنار پنجره نیست ...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
محمد رضا

نامه ی هفدهم


ماه بانوی عزیزم

عشق دل بینا می خواهد .. حتی بدون چشمها هم دلها همدیگرو پیدا می کنن

با هر چیزی که بتونه فرکانس مثبت بفرسته یقین داشته باش که هیچ فاصله ای نمی تونه مانع دریافتش باشه ...

مهمانتون می کنم به شعری سپید که خزان پارسال سرودم ...


"عصای سفید"


عصای سفید به دستم،

برای خواندن نقطه چین ها ...

خط بریل،

تکرار عاشقانه های من و تو ...

محمد رضا - خزان 1394


+ روز روشندلان عزیز هم مبارک

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱
محمد رضا

نامه ی شانزدهم


ماه بانوی عزیزم

امروز صبح باد خنکی در حال وزیدنه .. آنقدر هوای پاییزی خیابانمان دیدنی است که دلم نمی آید بنویسم .. لطافت هوا و عطر خاصی که پیچیده .. عطری آشناست .. حتی کوهها و جاده ها و فاصله ها مانع رسیدن این شمیم دل انگیز نیست.

هر ابری که از فراز این آسمان عبور می کند حامل مهربانی است .. هر نسیمی که از کوی تو بر می خیزد پیام آور عشق است .. هر سکوتی که در دل شب با خویشتن آرامش می آورد از تو نیرو گرفته .. باید خدا را سپاس بگویم برای آفریدنت .. وجود بعضی آدمها در چرخه حیات ضروریه .. مثل چرخدنده های ساعت .. عشق و محبت جزء ضروریات چرخه حیاته ...

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
محمد رضا