مهربانیت را مرزی نیست ...

نوستالوژیهای من

سلام دوستان

تو وبلاگ خانوم بهار نوستالوژیهاشو خوندم یه مقداری هم براش نوشتم .. دلم خواست اینجام بنویسم.

من و داداشم تا سن 6 سالگی من همین دو تا بودیم که ایشون یکسال ازم کوچیکترن .. با هم زمان ش ا ه کودکستان رفتیم .. بعد مدرسه .. از بارزترین خصوصیات مشترکمون توقع کم بود .. پدرم به لحاظ شغلش بیشتر تنها به مسافرت می رفت و کیف و کفش و کاپشنامونو با سلیقه خودش که واقعاً از خودم بهتر بود رو در دو رنگ متفاوت می خرید برامون. ناگفته نمونه گاهی به سر و کله هم می زدیم سر رنگها :)))))

هیچی مثل دوچرخه سواری حال نمی داد .. بعدشم می رفتیم رودخونه کنار خونمون .. ما 15 سال کنار یه رودخونه بسیار زیبا زندگی می کردیم و بعدها پدرم خونه رو به نزدیکی ساحل انتقال داد. و الان خونه پدری فقط 1000 متر با دریا فاصله داره. کلاً تو آب بزرگ شدم :)))) و عشقم ماهیگیریه .. حوصله و اعصاب می خواد .. گاهی چهار ساعت یه پا می مونم تا دست خالی برنگردم.

وقتی بزرگتر شدم موتور سواری کار هر روزم بود .. جایی نبود اون دور و برا که با موتور بشه رفت و نرفته باشم 

از لباسهام تو وبلاگ بهار هم نوشتم .. کتونی چینی سفید + جوراب چینی+ شلوار ایزی یا زیکو ( همین شلوار جینهای امروزی البته بسیار با کیفتتر) آستین کوتاهام اکثراً آبی

رو مدل مو بهمون گیر می دادن .. و اتفاقاً من همون مدل مو رو دوست داشتم که جلوی موهام باید مثل دم اردک پرواز می کرد :))))) و خدائیش چقدر بهم می اومد و جزء زیباترین مدل موی محلمون بودم .. اینو خیلی از دخترای همسادمونم گفتن :)))

گفتم دخترای همساده .. بهتره از اونام بنویسم .. یه رابطه ای بین ما بود بسیار صمیمی .. بدون کمترین حاشیه .. اگه یکیشون ازدواج می کرد غصه مون می گرفت .. انگار یه عوضی اومده خواهرمونو برده :)))) .. و من از همساده هامون عاشق هیچ دختری نشدم .. به هم نوار کاست میدادیم .. عکس هنرپیشه ها .. کوچکتر که بودیم همبازی بودیم .. هیچوقت خواهر نداشتم .. اما سنگدل و کینه توز و بی رحم نشدم .. شاید دلیلش همین روابط بوده.

عاشق نوشتن خاطرات .. جمع کردن کتاب و لباس و ... بودم .. اینو از بابامون یاد گرفتیم .. البته الان دیگه بابا حال این کارا رو نداره .. من و داداشم .. نوار کاستها، کراواتها .. کتابهای قدیمی، مجلات قدیمی و هر چیزی رو می تونستیم ازش کش رفتیم و جالب اینجا بود که هیچوقت بابا به روی خودش نیاورد .. کتاب فروغ نسخه قدیمی ش که کاغذ کاهی داره تو دست منه و بعدها چاپ جدیدشو خریدم و مقایسه ش کردم .. چقدر جدیدیا نقطه چین داره .. یعنی مخاطب باید خودش حدس بزنه؟ :(

سال چهارم دبیرستان علیرغم اینکه دانش آموز بسیار خوبی بودم و زبانزد تو مدرسه .. با شیطونا همپا شدم .. روز چارشنبه همه با هم سینما .. اردو دانش آموزی روز جمعه بدون گرفتن مجوز .. پرش از دیوار مدرسه به سمت دریا ..

و دونده خوبی بودم .. تموم شهر رو با تیم دو میدانی دویدم و از تیم خوبمون مقام سوم آسیا رو هم همکلاسیمون بدست آورد. بعدها به ورزش دزدکی اون زمان رو آوردم .. کونگ فو توآ .. زادگاهم اساتید بسیار خوبی داشت و سید علی میرمیران قهرمان این رشته و سرمربی اسبق تیم ملی از هم مدرسه ای هام بود .. و بعدها فوتبال که بسیار برام جذابه .. کیا آبین؟ دستا بالا

آدم خاطره بازیم .. به آسونی محبتها و خاطرات خوب رو فراموش نمی کنم .. هیچ چیز برام مهمتر از حفظ دوستی نیست .. اگه جنس خودم از نقره باشه .. جنس دوستام طلاست و قدر همشونو می دونم .. 

می خواستم از جدیدتر هم بنویسم که دیگه طولانی می شه ..

+ همین 5-6 مخاطبی که اینجا دارم .. دوستدار شمام

۱۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

ستاره دنباله دار


تو که یکریز چشمک می زنی

دلبری می کنی

هیچ می دانی

هزار و یک شب است

عشقت را،

ذره ذره،

در دلم ریخته ام؟


محمد رضا _ 95/4/4

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

خداحافظ دوست داشتنی ها


خداحافظی جزء تلخ ترین قسمت زندگی آدمهاست .. بغض و هزار حرف نگفته در سینه .. سکوتی که فریاد می زند دلتنگت خواهم شد .. دوستت خواهم داشت تا همیشه .. اشکهایی که جاری نمی شوند و ...

اینبار صحبت از خداحافظی نسلی است که به داشتنشان افتخار می کردیم .. با آنها عشقبازی می کردیم .. ذوق می کردیم .. وجودشان باعث دلگرمی و آرامش خاطر بود.

صحبت از عموها و دایی ها .. خاله ها و عمه هایی که دیگر متولد نخواهند شد. نسلی که شاید در کتابهای مطالعات اجتماعی بچه مدرسه ایها یافته بشن ..

همه ما مقصریم .. همبازی بچه های ما سگ و گربه و حیوانات دیگر با خلق و خوی غیر انسانی شده و قطع و یقین آثار سوء خود را خواهد گذاشت.

روزی نه چندان دور من و شما به عنوان عمو .. دایی .. خاله و عمه .. پسر عمو .. پسر خاله .. پسر عمه .. پسر دایی .. دختر عمو .. دختر خاله .. دختر عمه و دختر دایی موجودات تاریخی شده ایم.

به افتخار همه خویشاوندان در حال انقراض فقط سکوت کنیم و تفکر

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

بازم دیالوگ

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
محمد رضا

دیالوگ


۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمد رضا

جای خالی ...


دلبستگی به آدمها انکار ناپذیره لااقل برای من .. که کمی بیش از حد معمول به دوستانم وابسته ام.

از دست دادن دوستان غم سنگینی رو سینه ام تلمبار می کنه و با واژگان دوری و دوستی تقریبا بیگانه ام و این عطش دوست بدجوری اذیتم می کنه.

عزیزترین دوستم حدود یکماه دیگه بازنشسته می شه .. وقتی امروز نامه پایان کارش رو بهم نشون داد کوه غم به دلم نشست و فقط نگاهش کردم بعدش خواستم محل کارمونو برای دقایقی ترک کنیم و بی هدف بزنیم بیرون تا از این شوکی که منتظرش بودم بتونم بیام بیرون ..  محرم رازهای من .. همدل و عزیز من .. کسی که ازش انرزی مثبت زایدالوصفی می گیرم.

دلم برای دست دادنهای پرانرزیت تنگ خواهد شد .. و من از دستها بیشترین نیرو رو می گیرم .. و این نیروی عظیم دستها رو از چشمها بیشتر حس می کنم.

جای خالی بعضی آدمها رو فقط نقطه چینها می تونن پر کنن ...

+ عکس بهتر از این پیدا نکردم :))


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

شهر شمعدانی ها



جای جای این شهر را شمعدانی می کارم

تمام خانه باغ های شهرم را،

فرشی از مخمل شمعدانی می گسترانم

عروس شهرها می شود

وقتی

سر بر بالش گلهایش بگذاری ...


محمد رضا _ 95/2/22

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد رضا

دیالوگی ماندگار

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

شهر شمعدانیها


هر جا تونستیم پلاکی .. نشونه ای .. اثری از خودمون بذاریم .. آدمها به نسبت اثری که از خودشون به جا می ذارن موندگارتر می شن .. گم نمی شن ..

من یه مسافرم .. فکر می کنم سرعتم کم نیست .. اصلاً از آهسته رفتن خوشم نمیاد .. اینو از برگ جریمه هام می شه فهمید :)))

دوست دارم لذت ببرم از این گذر عمر .. گاهی تند رفتن .. گاهگاهی آهسته تر و اندکی مجال ماندن و نوشیدن یه استکان قهوه تلخ .. آری تلخی هم جزیی از زندگیه .. می شود از بعضی تلخی ها هم کام لذت بخش گرفت ..

منتظر موندن سخته .. منتظر یه مسافر خاص از میان کرور کرور چشم که دست از نگاهت بر نمی دارن ..

اگه روزی شهردار این شهر می شدم .. می دادم تموم پارکها و بلواراشو شمعدونی بکارن .. اینم یه جور نشونیه .. اما شمعدونی مثل کاج و سرو و چنار نیست که .. رسیدگی می خواد .. توجه می خواد .. عشق می خواد .. آینده گان باید ببیننش ...


+ الان یه شعر زیبا با همین مضمون تو دل و جانم افتاده که بعد از راست و ریست شدن می ذارمش براتون


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

دزدی


دزدی همیشه دست تو جیب مردم کردن نیست .. چند وقت پیش مصرف اینترنتمون به طرز عجیبی بالا رفت .. گفتم شاید هستی بازی آن لاین می کنه چیزی نگفتم .. تا یه روز دیدم دیگه دسترسی خودمونم قطع شده .. سریع با شرکت تماس گرفتم .. گفتن یکی داره استفاده می کنه و کلاً مودم رو حک کرده .. و گفتن از همسایه نزدیکتونه که اگه به پلیس فتا شکایت کنی پیگیری می کنیم.

راستش دلم نخواست به شخصیت همسایه ها توهین کنم و فضای همسایگی رو تا این حد حقیرش کنم .. رمز مودم رو تغییرش دادیم تا چند روز پیش که دیدم اینترنت تموم شد .. این در حالی بود که هستی تبلت رو کنار گذاشته و ما کمترین دانلود رو انجام می دیم .. ایندفعه برای مودم تنها هشت کاربر تعیین کردیم تا باز هم حرمت دزد رو حفظ کنم :))

خدائیش گاهی آدم تو بد مخمصه ای گیر می کنه .. این دست پیگیریهای ساده برام مثل آب خوردنه .. اما یه حسی جلومو می گیره .. اگه روزی این اتفاق بیفته یا باید دزد از اینجا بره یا من محل زندگی رو عوض کنم که چشمم تو چشماش نیفته .. در واقع کارم بیشتر شبیه خودزنیه:))

ناگفته نماند به دو تاشون گفتم مراقب اینترنتشون باشن .. دزد افتاده این دور و بر که یکیشون کبود شد وقتی این جمله رو ازم شنید :))))

۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا